- بادریش
- مغرور
معنی بادریش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معجونی که از بلادر ترتیب دهند، کسی که بلادر بسیار استعمال کند، کسانی که بجنون دچار میگشتند بلادری خوانده میشدند از قبیل ابوالحسن احمدبن یحیی بن جابربن داود بغدادی مولف کتاب فتوح البلدان
رقاصه، رقصنده باله
لایق تحسین
کم کم، یواش یواش، پایه پایه، پی در پی، تدریجاً
اکرومایسین
دلیری یلی گردی شجاعت دلیری، جرا ت جسارت
ریحان
ترنج، نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند، بالنگ
بالنگ
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فصل خزان پاییز تیر خریف برگ ریزان
باد از شمال وزد
باد صبا، باد برین
باد شکن، داروئی است که نفخ شکم را بنشاند
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
بادرنجبویه
بادرنجبویه
بادروج
اخوت وبرادر بودن، خویشی
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
دلیری، دلاوری، پهلوانی
درخور آفرین، لایق تحسین، برای مثال تو تا زادی از مادر بافرین / پر از آفرین شد سراسر زمین (فردوسی۱ - ۳۹۷)
پسری که هنوز ریش درنیاورده
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶) ، گردنکشی
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
جایی که در آن باد بسیار می وزد
کسی که کیش و آیینش بر عدل و داد است، آنکه کارش براساس عدل و داد است
نوعی توپ که با گلوله و باروت پر کنند
ویژگی کسی که بلادر بسیار استفاده می کرد، معجونی که از بلادر درست می کردند، کنایه از دیوانه
ماسه و خاک نرمی که به سبب وزش باد حرکت کند
سلسله ای از صوفیه، منسوب به عبدالقادر گیلانی
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱) گاهواره، برای مثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ) اسب راهوار