رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، برهلیا
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد بادیان، رازیان، وادیان، والان، رازِنَج، رازیانَج، رازیام، بَرهِلیا
رازیانه و بادیان را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). تخم رازیانه. بادیان را گویند. (آنندراج). رازیانه را گویند و بعربی رازیانج گویند. (فرهنگ سروری). رازیانه و بادیان. (از ناظم الاطباء) ، مردم بی تعلق و هیچ انگار. (برهان) (آنندراج). هیچ انگار. (شرفنامۀ منیری). مردم متملق و هیچ انگار. (ناظم الاطباء). هیچ انگار و پرباد. (سروری) ، مردم متکبر و صاحب غرور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دلا از تکبر مشو باددار همه ملک این خاک را باد دار. ؟ (از فرهنگ سروری). ، کنایه از مردم دنیادار، کسی را گویند که جن داشته باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رازیانه و بادیان را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). تخم رازیانه. بادیان را گویند. (آنندراج). رازیانه را گویند و بعربی رازیانج گویند. (فرهنگ سروری). رازیانه و بادیان. (از ناظم الاطباء) ، مردم بی تعلق و هیچ انگار. (برهان) (آنندراج). هیچ انگار. (شرفنامۀ منیری). مردم متملق و هیچ انگار. (ناظم الاطباء). هیچ انگار و پرباد. (سروری) ، مردم متکبر و صاحب غرور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : دلا از تکبر مشو باددار همه ملک این خاک را باد دار. ؟ (از فرهنگ سروری). ، کنایه از مردم دنیادار، کسی را گویند که جن داشته باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام ایالتی در جزیره جاوه که مرکز آن بندر بانتام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221) نام بندری است در جزیره جاوه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
نام ایالتی در جزیره جاوه که مرکز آن بندر بانتام است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221) نام بندری است در جزیره جاوه، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1221)
مردم صاحب همت و کریم طبع. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آزاده. (دمزن) ، کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او را فیاش خوانند. (برهان) (آنندراج). بادفرا. بادفروش. بادبر. بادپر. بادپران. لاف زن. بادفر. بادغن. رجوع بهر یک از لغات در جای خود شود
مردم صاحب همت و کریم طبع. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). آزاده. (دِمزن) ، کسی را گویند که همه روز فخر بمنصب و جاه خود کند و عرض تجمل نماید و بعربی او را فَیاش خوانند. (برهان) (آنندراج). بادفرا. بادفروش. بادبر. بادپر. بادپران. لاف زن. بادفر. بادغن. رجوع بهر یک از لغات در جای خود شود