مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
در اصل: بارأی، دانشمند، خردمند، صاحب رای نیکو: دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم، فردوسی، بشاه جهان گفت بوزرجمهر که ای شاه باداد و با رای و مهر، فردوسی، شکیبا و باهوش و رای و خرد هزبر ژیان را بدام آورد، فردوسی، سام نریمان را پرسیدندکه ... آرایش جنگ چیست، جواب داد که فرّ ارجمند شاه و دانش سپهبد بارای و مبارز هنری، (نوروزنامه)، نخواهم شدن زو جهانگیرتر نه زو نیز با رای و تدبیرتر، نظامی، رجوع به ’با’ شود
در اصل: بارأی، دانشمند، خردمند، صاحب رای نیکو: دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم، فردوسی، بشاه جهان گفت بوزرجمهر که ای شاه باداد و با رای و مهر، فردوسی، شکیبا و باهوش و رای و خرد هزبر ژیان را بدام آورد، فردوسی، سام نریمان را پرسیدندکه ... آرایش جنگ چیست، جواب داد که فرّ ارجمند شاه و دانش سپهبد بارای و مبارز هنری، (نوروزنامه)، نخواهم شدن زو جهانگیرتر نه زو نیز با رای و تدبیرتر، نظامی، رجوع به ’با’ شود
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)، - حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : حجت بارد رها کن ای دغا عقل درسر آور و با خویش آ، مولوی، ، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید: نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است، (از آنندراج)، خنک و بیمزه در رفتار و گفتار: مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دنیا وارد است، مولوی، ، بی ذوق، بی لطف: وآن توهمها ترا سیلاب برد زیرکی ّ باردت را خواب برد، مولوی، آنچه ما را در دلست از سوز عشق می نشاید گفت باهر باردی، سعدی (طیبات)، ، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک، - بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)، - بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)، - حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : حجت بارد رها کن ای دغا عقل درسر آور و با خویش آ، مولوی، ، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید: نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است، (از آنندراج)، خنک و بیمزه در رفتار و گفتار: مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دنیا وارد است، مولوی، ، بی ذوق، بی لطف: وآن توهمها ترا سیلاب برد زیرکی ّ باردت را خواب برد، مولوی، آنچه ما را در دلست از سوز عشق می نشاید گفت باهر باردی، سعدی (طیبات)، ، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک، - بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)، - بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)