جدول جو
جدول جو

معنی باتوغن - جستجوی لغت در جدول جو

باتوغن
از آلات غناست:... و در مقابل کورکۀ پادشاهی که بر موضعی مرتفع نهاده بودند خمها و خمچهاء چینی و صراحیهای خرد و بزرگ بعضی نقره و بعضی چینی موضوع بود و در چپ و راست کورکه، مطربان و اهل ساز ایستاده بودند و باتوغن و کمانچه ونی و موسیقار و صنج و چهارپاره و دهل بنوازش درآورده. (حبیب السیر چ قدیم طهران ج 2 خاتمه ص 401 س 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بختوان
تصویر بختوان
(دخترانه)
مدینه فاضله (نگارش کردی: بهختهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
چوب دستی از جنس چوب یا پلاستیک که افراد پلیس و نیروی انتظامی به عنوان اسلحۀ سرد به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
عاجز، درمانده، ضعیف، سست، کنایه از تهی دست، بی پول، بی نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتوژن
تصویر پاتوژن
هر عاملی که باعث بیماری شود، بیماری زا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالودن
تصویر بالودن
بالیدن، نمو کردن، بزرگ شدن، تناور گشتن
فرهنگ فارسی عمید
قسمی از مرغهای شکاری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ازمطلقات آلات ذوات الاوتارو آن سازی بود که برهیئت تخته ایست مطول و برآن هفده و تر بندند و آنرا ساعد نباشد و ملاوی اعنی کوشکها نیز نباشد، اصطخاب آنها بر خرکها کنند. بهروتری حاملی سازند وآن وتر را بر ظهر آن حامل نهند و بحرکت آن حوامل اوتار آنرا ساز کنند. اگر حوامل را بطرف انف کشند نغمات ثقیل شوند واگر بطرف شط کشند آهنگ حاد شود و با صبع دست راست قرع اوتارکنند وبانامل دست چپ اوتار مضروبه مهتر گردانند واین ساز راهم اهل ختای بسیار در عمل آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
علیل، بیمار، مریض، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
رشد و نمو کردن چادری که درون آن از گاز پر سازند و به هوا رها کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتون
تصویر باتون
چوبدستی که ماموران بکمر میبندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساتون
تصویر بساتون
پارسی تازی شده:، جمع بستان، بوستان ها جمع بستان بوستانها
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستو روغن دان چو گردون بادلم تاکی کنی حرب - به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
((تَ))
عاجز، ضعیف، مریض، فقیر، آن که مردی ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
ضعیف
فرهنگ واژه فارسی سره
چوبدست، عصا، باتوم، باطوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
Unable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapaz
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
অক্ষম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
できない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
无法的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
siwezi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
할 수 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
yapamayan
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapace
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
असमर्थ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
incapaz
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
unfähig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
niet in staat
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
нездатний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
неспособный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
niezdolny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناتوان
تصویر ناتوان
לא מסוגל
دیکشنری فارسی به عبری