جدول جو
جدول جو

معنی بابوده - جستجوی لغت در جدول جو

بابوده
(دَ)
دهی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 21هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف، متصل به مرزن آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 65 تن سکنه. و آب آن از چشمه و نهر محلی است. محصول آن غلات، ارزن و شغل اهالی زراعت، تهیۀ چوب و زغال است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی چ قاهره صص 27- 107شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروشه
تصویر باروشه
(دخترانه)
بادبزن (نگارش کردی: بارشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه، هرروزه، چیزی که انسان هر روز به آن احتیاج داشته باشد، از قبیل خوراک و پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
ابری که باران از آن بیاید، هر چیزی که مانند باران فرو ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابوته
تصویر بابوته
کوزۀ سفالی، کوزۀ پرآب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
بالیده، نموکرده، بزرگ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
بابونۀ گاوی: در علم زیست شناسی نوعی بابونه با برگ های بریده، معطر و تلخ که بوته اش بزرگ تر از دیگر انواع آن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونج
تصویر بابونج
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونک، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده، کسی که در مسابقه، قمار و مانند آن شکست بخورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادودم
تصویر بادودم
عجب، غرور، خودنمایی، خودستایی، برای مثال بیاراست آن جنگ را پیلسم / همی راند چون شیر با بادودم (فردوسی - ۲/۳۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 21هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 44هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ مراغه بمیانه. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. سکنۀ آن 206 تن و آب آن از رود خانه آیدوغمیش تأمین میشود. محصول آن غلات، بزرک، زردآلوو شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو دارد. در سه محل بفاصله یک هزار گز بنام بابونۀ پائین و بالا و وسط مشهور است، سکنۀ پائین 30 تن و وسط 64 تن میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کوزۀ پرآب را گویند، و باین معنی باتوته هم آمده است. (برهان). کوزۀ پرآب را گویند. باتوته و بابوجه نیز دیده شده. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
رجوع به بابوج شود
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
ابوجعفر محمد بن علی بن حسین، فرزند مهتر ابوالحسن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی:... و این معنی مقالت بوجعفر بابویه قمی و همه بابوئیان است. (کتاب النقض ص 574). رجوع به ابن بابویه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ دَ / دِ)
مرکّب از: ب + ربوده، مسلوب. ربوده. رجوع به ربوده شود، التفاف. (ترجمان علامۀ جرجانی، ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افزوده. نمو کرده. بزرگ شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بالیده شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام دهی از دههای هزارپی شهرستان آمل مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 152)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَیْهْ)
ابن سعد بن محمد بن الحسن بن الحسین بن علی بن الحسین بن بابویه اول. محدث است. رجوع به روضات الجنات ص 512 شود
لقب جد والد احمد بن حسین بن علی حنائی
لقب جد علی بن محمد اسوازی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ / تِ)
نبوده: فرزند که نه روز بزاید نابوده بهتر. (مرزبان نامه).
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم.
خیام (طربخانه ص 243).
محل نابوده اندر وی محل را
ابد همدم در آن وادی ازل را.
وحشی.
، مقابل بوده. که نیست. که هنوز وجود ندارد. که موجود نیست. که واقع نشده است. نیامده:
منیژه بدو گفت دل شاددار
همه کار نابوده را باددار.
فردوسی.
بزرگان چو از باده خرم شدند
ز تیمار نابوده بی غم شدند.
فردوسی.
چه باید رفته را اندوه خوردن
همان نابوده را تیمار بردن.
(ویس و رامین).
آفریدگار عالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند. (تاریخ بیهقی).
و آنچه نابوده نافزوده بود
نافزوده چگونه فرساید؟
ناصرخسرو.
رای او را همی قضا راند
کش ز نابوده ها خبر باشد.
مسعودسعد.
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور.
خیام.
و دل از آن تهمت و ظنت برداشت وآن حادثه را نابوده پنداشت. (سندبادنامه ص 93). و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185).
ای به ازل بوده و نابوده ما
وی به ابد مانده و فرسوده ما.
نظامی.
چه خواهی ز من با چنین بود سست
همان گیر نابوده بودم نخست.
نظامی.
بر احوال نابوده علمش بصیر
به اسرار ناگفته لطفش خبیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مفرد بارود، تفنگ. (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازنده
تصویر بازنده
بازی کننده، مقابل برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروزه
تصویر باروزه
بادروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونق
تصویر بابونق
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونج
تصویر بابونج
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارکده
تصویر بارکده
بار انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالوده
تصویر بالوده
نمو کرده نشو و نما یافته بالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابوده
تصویر نابوده
آنچه که وجودندارد، واقع نشده نیامده: (آفریدگارعالم اسرار است که کارهای نابوده را بداند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
گیاهی است خوشبو با برگهای پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارنده
تصویر بارنده
آنچه می بارد آنچه بشکل قطرات آب فرو ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونه
تصویر بابونه
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونک، بانونج
فرهنگ فارسی معین
اقحوان، اکحوان، بابونج، بابونق، بابونک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی بوته ای، تخم آن شبیه لپه ریز است و در هنگام سرما خوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان هرازپی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی