دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان، شهرستان مشهد 20هزارگزی شمال فریمان، کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 52 تن شیعه و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان، شهرستان مشهد 20هزارگزی شمال فریمان، کوهستانی سردسیر. سکنۀ آن 52 تن شیعه و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مانه بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 7 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب راه مالروعمومی محمدآباد به دشتک در جلگه واقع است. هوایش گرم و 305 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اترک و محصولش غلات، کنجد، بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مانه بخش مانۀ شهرستان بجنورد که در 7 هزارگزی شمال باختری مانه و یک هزارگزی جنوب راه مالروعمومی محمدآباد به دشتک در جلگه واقع است. هوایش گرم و 305 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه اترک و محصولش غلات، کنجد، بنشن و شغل مردمش زراعت و مالداری و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
بربار. (انجمن آرا) (برهان). حجره ای بر بالای حجره ای دیگر. (شرفنامۀ منیری) (انجمن آرا) (برهان). فروار. بربار و بالاخانه و حجرۀ بالای حجره. (ناظم الاطباء). رجوع به بربار شود.
مخفف بادافراه. مکافات بدی. (فرهنگ نظام) : بمعنی بادافراه است که مکافات بدی باشد. (برهان). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء: بادافراه) : ببادافره این گناهم مگیر تو ای آفرینندۀ ماه و تیر. فردوسی. ببادافره بی گناهان مکوش بگفتار بدگوی مسپار گوش. فردوسی. کنون روز بادافره ایزدیست مکافات بد را ز یزدان بدیست. فردوسی. که از یک گناه ار برفتم ز راه فتادم ببادافره صد گناه. اسدی (از آنندراج). گرت جان گرامی است پس داد کن ز یزدان و بادافرهش یاد کن. اسدی. برش نیز یک هفته نگذاشت کس ببادافرهش بد همین کعبه بس. اسدی. ترا زین پیش بسیار آزمودم چه پاداش و چه بادافره نمودم نه از پاداش من رامش پذیری نه از بادافرهم پرهیز گیری. (ویس و رامین). و عدل شاه بادافره کردار نامحمود او در تأخیر می افکند. (سندبادنامه ص 248). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادافرا، بادفره، پادآفراه، پادافراه، پادافره، بادان، بادافراش، باداشن، پاداشن، باداش، پاداش شود.
مخفف بادافراه. مکافات بدی. (فرهنگ نظام) : بمعنی بادافراه است که مکافات بدی باشد. (برهان). مکافات بدیست. (آنندراج). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. (ناظم الاطباء: بادافراه) : ببادافره این گناهم مگیر تو ای آفرینندۀ ماه و تیر. فردوسی. ببادافره بی گناهان مکوش بگفتار بدگوی مسپار گوش. فردوسی. کنون روز بادافره ایزدیست مکافات بد را ز یزدان بدیست. فردوسی. که از یک گناه ار برفتم ز راه فتادم ببادافره صد گناه. اسدی (از آنندراج). گرت جان گرامی است پس داد کن ز یزدان و بادافرهش یاد کن. اسدی. برش نیز یک هفته نگذاشت کس ببادافرهش بد همین کعبه بس. اسدی. ترا زین پیش بسیار آزمودم چه پاداش و چه بادافره نمودم نه از پاداش من رامش پذیری نه از بادافرهم پرهیز گیری. (ویس و رامین). و عدل شاه بادافره کردار نامحمود او در تأخیر می افکند. (سندبادنامه ص 248). رجوع به بادآفراه، بادافراه، بادافرا، بادفره، پادآفراه، پادافراه، پادافره، بادان، بادافراش، باداشن، پاداشن، باداش، پاداش شود.
قریه ای در مشرق شهرموصل در حدود یک میل. شهریست آباد و بزرگ و دارای بازار و نهر خوسر در قدیم از زیر پلهائی که هنوز بجاست میگذشت و مسجد جامع آن نیز به روی همین پلها بنا شده است و من مکرر آن را دیده ام. (از معجم البلدان)
قریه ای در مشرق شهرموصل در حدود یک میل. شهریست آباد و بزرگ و دارای بازار و نهر خوسر در قدیم از زیر پلهائی که هنوز بجاست میگذشت و مسجد جامع آن نیز به روی همین پلها بنا شده است و من مکرر آن را دیده ام. (از معجم البلدان)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 30 هزارگزی شمال الیگودرز کنار راه برفیان بدو راه جلگه، معتدل. سکنه 104 تن، شیعه و لری بختیاری. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، 30 هزارگزی شمال الیگودرز کنار راه برفیان بدو راه جلگه، معتدل. سکنه 104 تن، شیعه و لری بختیاری. آب آن ازقنات و چاه و محصول آن غلات، تریاک، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کردیان شهرستان جهرم 18 هزارگزی خاور قطب آباد. کنار راه نیمۀ شوسۀ جهرم به فسا. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 489 تن و آب مشروب آن از باران، آب زراعت از چشمه و قنات شور و محصول آن غلات، پنبه، تریاک، خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب جهرم. (فارسنامه) در مغرب بزمهین از نواحی شمالی عشق آباد
دهی از دهستان کردیان شهرستان جهرم 18 هزارگزی خاور قطب آباد. کنار راه نیمۀ شوسۀ جهرم به فسا. جلگه، گرمسیر. سکنۀ آن 489 تن و آب مشروب آن از باران، آب زراعت از چشمه و قنات شور و محصول آن غلات، پنبه، تریاک، خرما و شغل اهالی زراعت است و دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهار فرسنگ و نیمی میانۀ شمال و مغرب جهرم. (فارسنامه) در مغرب بزمهین از نواحی شمالی عشق آباد
سید بن محمد نجاری معروف به باباشاه، او راست:حاشیه ای بر شرح کافیۀ جامی که آنرا برای سلطان زاده شجاع الدین بن عبیداﷲ نوشته به الحاشیه السلطانیه موسوم کرده است، (کشف الظنون چ 2 استانبول ستون 1374)
سید بن محمد نجاری معروف به باباشاه، او راست:حاشیه ای بر شرح کافیۀ جامی که آنرا برای سلطان زاده شجاع الدین بن عبیداﷲ نوشته به الحاشیه السلطانیه موسوم کرده است، (کشف الظنون چ 2 استانبول ستون 1374)
ده کوچکی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سر راه ماشین رو میان آباد، جلگه معتدل. سکنۀ آن 20 تن، شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت است و راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان بام بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، سر راه ماشین رو میان آباد، جلگه معتدل. سکنۀ آن 20 تن، شیعه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، میوجات و پنبه. شغل اهالی زراعت است و راه ماشین رو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، یکهزارگزی شمال خاوری کوهدشت 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ فرعی خرم آباد بکوهدشت. جلگه، معتدل مالاریائی سکنۀ آن 120 تن، شیعه لکی. آب آن از رود خانه گردار پهن و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. در مواقع خشکی اتومبیل رو است. اهالی در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد، یکهزارگزی شمال خاوری کوهدشت 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ فرعی خرم آباد بکوهدشت. جلگه، معتدل مالاریائی سکنۀ آن 120 تن، شیعه لکی. آب آن از رود خانه گردار پهن و محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت وگله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه مالرو دارد. در مواقع خشکی اتومبیل رو است. اهالی در سیاه چادر سکونت دارند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
باباقوری. باباغری. باباغوری. قسمی کوری که چشم آماسیده و برنگ چشم گوسفند مرده شود و کمی درشت تر یعنی بزرگ تر از حد عادی گردد. رنگ سپیدی و سیاهی چشمی بهم آمیختن با کدورت و گرفتگی رنگ و نابینا شدن.
باباقوری. باباغری. باباغوری. قسمی کوری که چشم آماسیده و برنگ چشم گوسفند مرده شود و کمی درشت تر یعنی بزرگ تر از حد عادی گردد. رنگ سپیدی و سیاهی چشمی بهم آمیختن با کدورت و گرفتگی رنگ و نابینا شدن.
آنکه در بازار نشیند و خرید و فروخت کند. بازارگان جمع و بازرگان مخفف این و اطلاق آن بر شخص واحد از عالم مژگان و دندان که جمع مژه و دندانست و بمعنی مفرد مستعمل میشود پس بازرگان بضم زا چنانکه عوام کالانعام خوانند محض غلط باشد و صحیح بفتح. به هر تقدیر بمعنی سوداگر مجاز است و همین شهرت دارد. (آنندراج). آنکه دربازار خرید و فروش میکند. سوداگر. (ناظم الاطباء)
آنکه در بازار نشیند و خرید و فروخت کند. بازارگان جمع و بازرگان مخفف این و اطلاق آن بر شخص واحد از عالم مژگان و دندان که جمع مژه و دندانست و بمعنی مُفرد مستعمل میشود پس بازرگان بضم زا چنانکه عوام کالانعام خوانند محض غلط باشد و صحیح بفتح. به هر تقدیر بمعنی سوداگر مجاز است و همین شهرت دارد. (آنندراج). آنکه دربازار خرید و فروش میکند. سوداگر. (ناظم الاطباء)
باقری قره. مرغی است حلال گوشت و ازجملۀ طیور وحشی میباشد. همان خروس کولی است یا تترا. (یادداشت مؤلف). قطاه. باقری قره. سیه سینه. سبری. رجوع به باقری قره شود
باقری قره. مرغی است حلال گوشت و ازجملۀ طیور وحشی میباشد. همان خروس کولی است یا تترا. (یادداشت مؤلف). قطاه. باقری قره. سیه سینه. سبری. رجوع به باقری قره شود
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند
قسمی کوری که چشم گوسفند مرده شود یعنی بزرگتراز حد عادی گردد، کسی که تخم چشم او بر آمده و نفرت انگیز بود و او را شوم دانند، کور نابینا، قسمی مهره مدور سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم بر کودکان آویزند