- بائز
- زنده، مرد نیکو حال
معنی بائز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دارای
بد کار، شادی سرمستی
جدا شونده، آشکار
سختی و بلا رسیده، یورش کننده، ستم کشنده، هالک
فروشنده فروختار
تخم گذار
شتابنده
سختی رسیده، فقیری که در خور ترحم است، محتاج شونده
خراب، ویران
آنچه شبی بر آن گذشته باشد (از گوشت و نان و غیره) شب مانده بیات مقابل تازه. بنگرید به بیات
پدیدار، آشکار
هویدا پیدا آشکار پدید
آزمون آزماینده
روان مباح، روا
جامع، دارا، گردآورنده
جامع، دارا، دربردارنده
آشکار، هویدا، واضح، ظاهر، جداشونده
نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا، کنایه از مهم
فایز در فارسی رسنده، رهایی یابنده، پیروزی یابنده، رستگار رستگار شونده رستگار، پیروزی یابنده پیروز غالب فاتح
پرنده ایست مشهور و معروف که سلاطین و اکابر آنرا شکار میکردند گشاده، گشوده، جدا گشاده، گشوده، جدا
مقابل بسته، گشوده، ویژگی پنجره، در، روزنه و مانند آنکه امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد،
بدون پوشش مثلاً زخم باز،
کنایه از در حال کار و فعالیت مثلاً مغازه ها باز بود،
گسترده، بدون مانع مثلاً دشت های باز،
با فاصلۀ زیاد از هم مثلاً دست های باز،
کنایه از ویژگی ذهن خلاق، پویا و دارای قدرت درک بالا مثلاً ذهن باز،
بدون عامل بازدارنده، آزاد مثلاً فضای باز مطبوعاتی،
کنایه از ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد مثلاً چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد
پرنده ای شکاری با منقار خمیده و چنگال های قوی و پرهای قهوه ای سیر که بیشتر در کوه ها به سر می برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می کردند، برای مثال کند هم جنس با هم جنس پرواز / کبوتر با کبوتر باز با باز (نظامی۲ - ۲۰۹)
دوباره، از نو، دیگرباره مثلاً باز پیدات شد؟، نیز، هم مثلاً اگر حتی یک ذره ملاحظه می کردی، باز غنیمت بود
مکرراً، از نو، دوباره در ترکیب با افعال مثلاً بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن،برای مثال پس بر سر این دوراهۀ آز و نیاز / تا هیچ نمانی که نمی آیی باز (خیام - ۹۲)
باختن، پسوند متصل به واژه به معنای بازی کننده مثلاً آب باز، چترباز، شطرنج باز، گاوباز، قمارباز،
پسوند متصل به واژه به معنای علاقه مند به مثلاً خروس باز، کبوترباز، گل باز، رفیق باز،
پسوند متصل به واژه به معنای دارای مهارت در چیزی و عمل کننده به آن مثلاً حقه باز، کلک باز،
پسوند متصل به واژه به معنای بازنده مثلاً جانباز
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد می کند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود
واحد اندازه گیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج، واحد اندازه گیری طول برابر با امتداد دو دست درحالی که دست ها به صورت افقی از هم بازشده، ارش، ارج،برای مثال شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو میل همچو دو باز (لامعی - ۵۶)
باز شدن: گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن، بازگشتن، کنار رفتن، گشوده شدن گره، برای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
باز کردن: مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز گذاشتن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاردن
باز گذاردن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
باز خشین: در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه، برای مثال تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید / تا نیامیزد با باز خشین کبک دری (فرخی - ۳۷۸)
بدون پوشش مثلاً زخم باز،
کنایه از در حال کار و فعالیت مثلاً مغازه ها باز بود،
گسترده، بدون مانع مثلاً دشت های باز،
با فاصلۀ زیاد از هم مثلاً دست های باز،
کنایه از ویژگی ذهن خلاق، پویا و دارای قدرت درک بالا مثلاً ذهن باز،
بدون عامل بازدارنده، آزاد مثلاً فضای باز مطبوعاتی،
کنایه از ویژگی چهرۀ بدون اخم و شاد مثلاً چهرۀ باز، با روی باز از ما استقبال کرد
پرنده ای شکاری با منقار خمیده و چنگال های قوی و پرهای قهوه ای سیر که بیشتر در کوه ها به سر می برد و در قدیم آن را برای شکار کردن جانوران تربیت می کردند،
دوباره، از نو، دیگرباره مثلاً باز پیدات شد؟، نیز، هم مثلاً اگر حتی یک ذره ملاحظه می کردی، باز غنیمت بود
مکرراً، از نو، دوباره در ترکیب با افعال مثلاً بازآوردن، بازایستادن، بازپرسیدن، بازدادن، بازگرفتن، بازگفتن، بازیافتن،
باختن، پسوند متصل به واژه به معنای بازی کننده مثلاً آب باز، چترباز، شطرنج باز، گاوباز، قمارباز،
پسوند متصل به واژه به معنای علاقه مند به مثلاً خروس باز، کبوترباز، گل باز، رفیق باز،
پسوند متصل به واژه به معنای دارای مهارت در چیزی و عمل کننده به آن مثلاً حقه باز، کلک باز،
پسوند متصل به واژه به معنای بازنده مثلاً جانباز
هر مادۀ حاصل از ترکیب اکسیدها با آب که در ترکیب با اسیدها، نمک و آب ایجاد می کند و رنگ کاغذ تورنسل در تماس با محلول آن آبی شود
واحد اندازه گیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج، واحد اندازه گیری طول برابر با امتداد دو دست درحالی که دست ها به صورت افقی از هم بازشده، ارش، ارج،
باز شدن: گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن، بازگشتن، کنار رفتن، گشوده شدن گره،
باز کردن: مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
باز گذاشتن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاردن
باز گذاردن: گشاده گذاشتن، گشوده گذاشتن، واگذاشتن، باز گذاشتن
باز خشین: در علم زیست شناسی نوعی باز تیره رنگ با چشم های سرخ که پرهای پشتش سیاه است، خشینه،
اجسامی جامد و سفیدرنگ و بسیار نمگیر که در آب بسیار حل می شوند و در اثر گرما خیلی زود گداخته می گردند
گشاد، گشوده
به سوی، به طرف
پسوندی که به آخر برخی واژه ها افزوده می شود و معنای «تا این زمان» را می دهد مانند، از دیرباز، بر سر افعال درآید به معنی دوباره، از نو، بازگشتن، بازیافتن
پرنده ای شکاری با چنگال های قوی و منقاری کوتاه و محکم
از سر انگشتان تا آرنج، فاصله دو دست موقعی که از طرفین گشوده شود
Open, Gaping
зияющий , открытый
klaffend, offen
відкритий