شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، آلاوه، ژابیژ، جرقّه، آتش پاره، جمره، بلک، خدره، ضرمه، خدره، لخچه، ابیز، اخگر، جمر، جذوه، لخشه
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سَیَنجُر، آییژ، آلاوِه، ژابیژ، جَرَقّه، آتَش پارِه، جَمَرِه، بِلک، خُدرِه، ضَرَمِه، خُدرِه، لَخچِه، اَبیز، اَخگَر، جَمر، جَذوِه، لَخشِه
ماه بزرگ، ماه تمام کنایه از معشوق کنایه از بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، فغ، صنم، وثن، بد، طاغوت، جبت، بغ، ژون، شمسه
ماه بزرگ، ماه تمام کنایه از معشوق کنایه از بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبَک، فَغ، صَنَم، وَثَن، بُد، طاغوت، جِبت، بَغ، ژون، شَمسِه
اشاره به نزدیک، این، این است اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فعلاً، همیدون، عجالتاً، همینک، ایدر، بالفعل، کنون، الحال، الآن، نون، فی الحال، حالیا، ایدون، ایمه
اشاره به نزدیک، این، این است اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، حالا، فِعلاً، هَمیدون، عِجالَتاً، هَمینَک، ایدَر، بِالفِعل، کُنون، اَلحال، اَلآن، نون، فِی الحال، حالیا، ایدون، اِیمِه
نام پادشاه یغما که ترکستان باشد. (برهان). نام پادشاه ترکستان. (آنندراج). پادشاه سرزمین ایلک را گویند و چون مرتبۀ او از خانهای توران فزونتر است بمعنی سردار و سرخیل نیز استعمال کنند: هر چند مهار خلق بگرفتند امروز تکین و ایلک و پیغو. ناصرخسرو. تا ایلک و خان قبلۀ یغما و تتارند جز درگه تو قبله مباد ایلک و خان را. ابوالفرج رونی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب. مسعودسعد. کدام خان که نبودست پیش تو ایلک کدام میرکه او نیست نزد تو سرهنگ. مسعودسعد. بیا ای خسرو خوبان ایلک که بی تو جان شیرین گشت مهلک. هندوشاه
نام پادشاه یغما که ترکستان باشد. (برهان). نام پادشاه ترکستان. (آنندراج). پادشاه سرزمین ایلک را گویند و چون مرتبۀ او از خانهای توران فزونتر است بمعنی سردار و سرخیل نیز استعمال کنند: هر چند مهار خلق بگرفتند امروز تکین و ایلک و پیغو. ناصرخسرو. تا ایلک و خان قبلۀ یغما و تتارند جز درگه تو قبله مباد ایلک و خان را. ابوالفرج رونی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خُدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب. مسعودسعد. کدام خان که نبودست پیش تو ایلک کدام میرکه او نیست نزد تو سرهنگ. مسعودسعد. بیا ای خسرو خوبان ایلک که بی تو جان شیرین گشت مهلک. هندوشاه
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
نام غلامی از غلامان سلطان شهاب الدین غوری که در دهلی پادشاهی کرده و کتاب تاج المآثر بنام اوست. آخر از اسب افتاد و درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به قطب الدین آیبک و آی بیک قطب الدین شود، همدیگر را میان گرفتن. (منتهی الارب) ، بسوی چپ گرفتن. خلاف تیامن. (منتهی الارب)
نام ولایتی است از ولایات فارس، (برهان)، ولایتی است بپارس معرب آن ایج است و از آنجا است مولانا عضد ایجی، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایج و رجوع به ایگ و ایج و ایچ شود
نام ولایتی است از ولایات فارس، (برهان)، ولایتی است بپارس معرب آن ایج است و از آنجا است مولانا عضد ایجی، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایج و رجوع به ایگ و ایج و ایچ شود
عصیان و گناه. (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن. (آنندراج) (برهان) ، لغزش از جایی. (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان) ، تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء)
عصیان و گناه. (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن. (آنندراج) (برهان) ، لغزش از جایی. (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان) ، تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء)
اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه. طیان. اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته. جلاب بخاری. ز دینار گنجی ترا ده هزار فرستادم اینک برسم شمار. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان. عنصری. من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی). ترا گر شیانی ندادم نگارا شیان من اینک بگیر این شیانی. زینبی. اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم اینک صفا و مروه و اینک در جلال. ناصرخسرو. دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9). گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای اینک برای دادن جان ایستاده ایم. خاقانی. اگر جرمی است اینک تیغ و گردن ز تو کشتن ز من تسلیم کردن. نظامی. تو دولت جو که من خود هستم اینک بدست آر آن که من در دستم اینک. نظامی. چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک. مولوی. مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی. سعدی. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. - ، در لغت اهل بادیه کنایه از توجبه و شتر نر جوشان کشنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در لغت شهریان کنایه از توجبه و سواران، یا توجبه و شب سیاه. (از منتهی الارب). سیل و حریق. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و از هر واحد بازداشت خواسته میشود، یقال: نعوذ باﷲ من الایهمین
اکنون. (غیاث) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا). اکنون. این زمان. الحال. (فرهنگ فارسی معین) : گر زانکه لکانه ات آرزویست اینک بمیان ران لکانه. طیان. اینک رهی بمژگان راه تو پاک رفته نزدیک تو نه مایه نه نیز هیچ سفته. جلاب بخاری. ز دینار گنجی ترا ده هزار فرستادم اینک برسم شمار. فردوسی. گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغرمیان. عنصری. من که آلتونتاشم جز بندگی و طاعت راست ندارم و اینک بفرمان عالی میروم. (تاریخ بیهقی). درباب ایشان تلبیسها میساخت چنانکه اینک درباب حاجب ساخته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). پرسید که تو امروزچون پیش سلیمان رفتی با خویشتن زهر داشتی گفت بلی وهنوز دارم اینک در زیر نگین من است. (تاریخ بخارای نرشخی). ترا گر شیانی ندادم نگارا شیان من اینک بگیر این شیانی. زینبی. اینک دلیل حق تو بر راه مستقیم اینک صفا و مروه و اینک در جلال. ناصرخسرو. دست فراز کرد و قبضه ای خاک گرفت و بیاورد و گفت خداوندا تو داناتری اینک آوردم. (قصص الانبیاء ص 9). گفتی که دل بداده و فارغ نشسته ای اینک برای دادن جان ایستاده ایم. خاقانی. اگر جرمی است اینک تیغ و گردن ز تو کشتن ز من تسلیم کردن. نظامی. تو دولت جو که من خود هستم اینک بدست آر آن که من در دستم اینک. نظامی. چون منکر مرگ است او گوید که اجل کوکو مرگ آیدش از شش سو گوید که منم اینک. مولوی. مگر از هیئت شیرین تو میرفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته ام اینک بغلامی. سعدی. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. - ، در لغت اهل بادیه کنایه از توجبه و شتر نر جوشان کشنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در لغت شهریان کنایه از توجبه و سواران، یا توجبه و شب سیاه. (از منتهی الارب). سیل و حریق. (اقرب الموارد). (ناظم الاطباء). و از هر واحد بازداشت خواسته میشود، یقال: نعوذ باﷲ من الایهمین
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک
اکنون، این زمان اکنون این زمان الحال، این است، این ها، (پس (ابوعلی بن سینا) گفت: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد بیاوردند و گفتند: اینک خ) یا اینک اینک، برای تاکید آید همین دم الساعه، اشاره بنزدیک مقابل آنک آنک