ترجمه ایک به فارسی - دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با ایک
ایک
ایک
نام ولایتی است از ولایات فارس، (برهان)، ولایتی است بپارس معرب آن ایج است و از آنجا است مولانا عضد ایجی، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، رجوع به معجم البلدان ذیل کلمه ایج و رجوع به ایگ و ایج و ایچ شود
لغت نامه دهخدا
ایک
ایک
شرارۀ آتش، (هفت قلزم) (ناظم الاطباء)، کوتاه: حافر ایل، سم کوتاه اطراف، بلند (از اضداد است) : قف ایل، پشتۀ درشت بلند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ایک
ایک
انبوه و درهم شدن درخت پیلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آب منی در زهدان. آب نر در زهدان، آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آوند شیر ستبر
لغت نامه دهخدا
ارک
ارک
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.