جدول جو
جدول جو

معنی اکمن - جستجوی لغت در جدول جو

اکمن(اَ مَ)
در کمین تر.
- امثال:
اکمن من جدجد.
اکمن من عیث. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کمین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکشن
تصویر اکشن
حرکت (Action) فرمانی است که کارگردان سر صحنه فیلم برای شروع کار به بازیگران میدهد. این فرمان معمولا بعد از آمادگی نور، صدا و دوربین صادر می شود و کارگردان به ترتیب می گوید `نور، صدا، دوربین` و اگر ایرادی درعملکرد شروع این مرحله پیش نیاید، دستور `حرکت` می دهد،
اکشن به رویداد مقابل دوربین نیز گفته می شود.
در اصطلاح به فیلمهای پر زد وخورد با حرکات فراوان دوربین و ریتم پرهیجان و سریع تدوین نیز گفته می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
راست، طرف راست، سمت دست راست، مقابل ایسر
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، بختیار، خجسته، نیکوبخت، سفیدبخت، مستسعد، صاحب دولت، نکوبخت، طالع مند، فرّخ فال، نیک اختر، بلنداقبال، صاحب اقبال، بلندبخت، خجسته طالع، خجسته فال، سعید، مقبل، خوش طالع، اقبالمند، فرخنده بخت، فرخنده طالع، شادبخت، جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
در امان، بی خوف، آسوده خاطر، برای مثال مشو ایمن که تنگدل گردی / چون ز دستت دلی به تنگ آید (سعدی - ۱۲۳)، امین، مورد اعتماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد، کسی که عقلش زایل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
جای پنهان شدن، کمینگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ مَ نَهْ)
اک منه. اندیشۀ پلید (در برابر وهومنه ’بهمن’). (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 163). به معنی بدمنش است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74). برخی ازمحققان کلمه اکوان (نام دیوی در شاهنامه) را محرف ’اکومان’ و ’اکومنه’ دانند به معنی روان پلید. (ازمزدیسنا و ادب پارسی ذیل ص 163 از فرهنگ شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ نَهْ)
به عقیدۀ زرتشتیان یکی از دستیاران و عمال شش گانه اهریمن که بدیها را بوسیلۀ آنان در دنیا منتشر می سازد و آن مظهر اندیشه های پست و شرارت و نفاق است. (از مزدیسنا و ادب پارسی ص 63). پدیدآوردۀ اهریمن و رقیب بهمن یا منش نیک است. (از فرهنگ ایران باستان ص 74) ، بازایستادن از طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ویکتور. رحاله و طبیعی دان فرانسوی. وی بجهت اکتشافات خود درهندوستان انگلیس و تبت مشهور است (1801-1832 میلادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکمن
تصویر مکمن
کمینگاه، جای پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامن
تصویر کامن
پنهان، پوشیده شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
محفوظ، درامان، آسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکن
تصویر امکن
تواناتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرن
تصویر اکرن
لاتینی استبرک از گیاهان استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمان
تصویر اکمان
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
نیمه کور، پا کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمن
تصویر اسمن
فربه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
تمامتر، کاملتر، رسیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمن
تصویر ارمن
ارمنستان، ارمنیه، ولایتی است از کوهستان آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادر زاد نابینای مادرزاد کورمادرزاد
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
نام تجاری دستگاهی کوچک و قابل حمل متشکل از یک پخش صوت و یک دو گوشی سبک، پخش همراه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
((اَ مَ))
تمامتر، کامل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکشن
تصویر اکشن
((اَ کْ ش ِ))
عمل، کردار، حرکت، حمله، فیلم پر زد و خورد و پر تحرک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
((اَ مَ))
کور مادرزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امکن
تصویر امکن
((اَ کَ))
تواناتر، جادارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
((اَ مَ))
جانب راست، میمون، خجسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمن
تصویر ایمن
((مِ))
محفوظ، مصون، سالم، در سلامت، رستگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامن
تصویر کامن
((مِ))
پنهان شونده، پوشیده شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکمد
تصویر اکمد
تیره رنگ، رنگ به رنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمش
تصویر اکمش
پاکوتاه، نیمه کور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمل
تصویر اکمل
رساتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکمه
تصویر اکمه
کور مادرزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرن
تصویر اکرن
استبرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکمن
تصویر واکمن
پخش همراه
فرهنگ واژه فارسی سره