جدول جو
جدول جو

معنی اکلاع - جستجوی لغت در جدول جو

اکلاع
(اِ)
چرکناک گردانیدن چرک. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، اجتثاث، قلع، بتر، اقتلاع
قلع و قمح کردن
باز ایستادن، دست کشیدن از کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضلاع
تصویر اضلاع
ضلع ها، سمت ها، پهلوها، جمع واژۀ ضلع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
واقف گردیدن، دیده ور شدن، آگاه شدن، آگاهی، خبر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ ضلع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ضلع، بمعنی پهلو. (آنندراج) (غیاث). استخوانهای پهلو. (منتهی الارب). دنده ها. (ناظم الاطباء) ، صاحب بسیار مال گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بسیارمال گردیدن. (آنندراج). فزون مال شدن. (از اقرب الموارد) ، صاحب بسیار مواشی گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار کودک و گوسفند میشینه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، (از ’ض ن و’) سنگین کردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). گران و سست کردن بیماری کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن بیماری کسی را. (تاج المصادر بیهقی). نزار گردانیدن. (زوزنی). نزار کردن بیماری کسی را. و فی الحدیث فی الحدود: ان ّ مریضاً اشتکی حتی اضنی، ای اصابه الضنی و هو شدهالمرض، حتی نحل جسمه. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ خواه / خاه)
ادلاع لسان، زبان از دهن بیرون آوردن. زفان از دهان بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبان از دهن بیرون کردن و افکندن. (زوزنی). بیرون کردن زبان را.
لغت نامه دهخدا
(فَرْ)
ادلاع لسان، بیرون آمدن زبان
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ / رِ)
شکسته سر شدن. شکسته سر گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلع. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(زَ)
اطلاع امر، دانستن آن. (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی، دانستن آن و دیده ور شدن بدان. (از متن اللغه). اطلاع بر باطن چیزی، واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن. (منتهی الارب) ، آشکار شدن آن نزد کسی. (از اقرب الموارد). دیده ور شدن و واقف گردیدن بر کاری. (آنندراج). واقف گردیدن و دیده ور شدن بر باطن چیزی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بددل ساختن و ترسانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بددل گردانیدن. (تاج المصادربیهقی). ترسانیدن. (از اقرب الموارد) ، هار شدن شتر قوی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر صید خویش توانا کردن شکاری صیاد را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کوع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کوع شود، جمع واژۀ کیس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جمع واژۀ کیس به معنی کیسه های سیم و زر. (آنندراج) : اصناف نزلها که درخور چنان مهمانی باشد از خزاین کسوتهای خاص و خرجی و الوان جامه ها و اکیاس آگنده بدینار. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ کیّس. (از یادداشت مؤلف) (اقرب الموارد). جمع واژۀ کیس، به معنی زیرک. (آنندراج). رجوع به کیس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرمی و فروتنی کردن و به خواری نزدیک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کند گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمند گردانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). عاشق کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دندان سپید کردن در ترشرویی، عصابه مانندی مرصع به جواهر. ج، اکالیل (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزی است مانند سربند که مزین به جواهر کنند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). سربند. (فرهنگ فارسی معین). ج، اکلّه. (اقرب الموارد)، گوشت گرداگرد ناخن، ابر که شبیه پرده نمایان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، در گیاه شناسی مراد از چتری بودن شکوفه و بار نباتات است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). چتر بعضی نباتات: اکلیل الشبت، چتر شود. چتر گونه ای که در برخی از گیاهان بر سر گیاه پیدا آید حامل بذر یا ثمر آن و آنرا به فارسی نیز تاج گویند. (یادداشت مؤلف) : و علی طرفها اکلیل شبیه باکلیل الشبت. (از تذکرۀ ابن البیطار در کلمه جادوشیر). و المستعمل منها (من اکلیل الملک) تلک الاکلیل بما فیها. (تذکرۀ ابن البیطار). فی اعلاها (اعلی آکثار) اکلیل مستدیر یشبه اکلیل الشبت. (تذکرۀ ابن البیطار)، گردی است طلایی که بدان چوب و فلزات و ظروف و چیزهای دیگر را رنگ کنند زرین، یا بر جامه و کاغذ افشانند. (یادداشت مؤلف). گردی است براق برنگهای طلایی، نقره ای، سبز و غیره. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ پَرْ وَ)
میل دادن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). میل دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ / کِ)
بگلو فروبرانیدن. چیزی را در حلق کسی فروبردن، سپید دست و پا شدن تا ران، تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در، بند کردن. بستن. (ازاضداد است) ، بچۀ ابلق برآوردن فحل
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
اطلاع ستاره و خورشید، پدید آمدن آن. (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره، طلوع کردن آن. (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(مومْ بُ)
گرانبار ساختن و لنگ کردن. (از متن اللغه) ، توضیح دادن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). توضیح و بیان. ابراز و افشاء. (ناظم الاطباء). بیان کردن. بازگفتن. بیان داشتن. بگفتن. گفتن: مادام که سخنی گفته نیامده است محل اختیار باقی است و پس از اظهار تدارک ممکن نگردد. (کلیله و دمنه). که این کتاب بر اظهار بعضی از آن مشتمل است. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل، خاموشی را شعار ساختن... و از اظهار آنچه به ندامت کشداحتراز واجب و لازم شمردن. (کلیله و دمنه). و انتظارمی کردم تا مگر در اثنای محاورت کلمه ای زاید که به اظهار مقصود ماند... (کلیله و دمنه). و در فارسی بدین معنی نیز بیشتر با مصدرهای کردن و داشتن و ساختن و جز اینها ترکیب گردد. رجوع به مصادر مذکور شود.
- اظهار نظر کردن، نظر و عقیدۀ خویش را درباره امری بیان کردن. بازگفتن نظر خویش در موضوعی. و رجوع به اظهار و اظهار کردن شود.
، مطلع گردانیدن. (زوزنی) (مؤید الفضلاء) (تاج المصادر بیهقی). واقف گردانیدن. (آنندراج). اظهار کسی برامری، آگاه کردن وی را. (از متن اللغه). اظهار کسی بر رازی، مطلع ساختن وی را بر آن. (از اقرب الموارد). مطلع و دیده ور ساختن کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پس پشت گردانیدن چیزی را یعنی فراموش کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت سر نهادن. (از اقرب الموارد). از یاد بردن حاجت کسی یا پشت سر نهادن به منظور ناچیز و بی اهمیت شمردن آن را. (از متن اللغه) ، چیره و غالب گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان ترتیب عادل ص 14) (آنندراج). چیره گردانیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اظهار کسی بر دشمن وی، چیره و غالب گردانیدن وی را. (از اقرب الموارد). غالب گردانیدن. (از منتخب) (غیاث) ، در وقت نماز پیشین درآمدن. (ترجمان ترتیب عادل ص 14). در وقت نماز پیشین شدن. (زوزنی). بوقت نماز پیشین رفتن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، در نیمروز درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در هنگام ظهر درآمدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از فعلت و افعلت زجاج) ، سیر و حرکت کردن بهنگام نیمروز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). در گرمگاه شدن و رفتن در آن. (تاج المصادر بیهقی). در ظهر به جایی شدن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اظهار شتر، آمدن او در وسط روز یا در نیمروز. (از اقرب الموارد) ، صاحب ستور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، از بر خواندن قرآن را، یقال: اظهرت القرآن و کذا اظهرت علیه، ای قرأته علی ظهر لسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اظهار کسی بر قرآن، از بر خواندن آن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، اظهار کسی بر چیزی، بالا بردن وی را بر آن. (از متن اللغه) ، اظهار کسی به فلان، بالا بردن وی را بدان و بلند کردن قدر و پایۀ وی را. (از اقرب الموارد). و صاحب ناظم الاطباء کلمه را در فارسی بدین معانی نیز آورده است: اشتها (؟) (شاید استشهاد) ، نسیه، تقریر و شهادت، در تداول صرفیان و قاریان (تجوید) ، خلاف ادغام است یعنی فک و ترک ادغام و آن را بیان نیز نامند، چنانکه درصراح و شرحهای آن آمده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 930). هر گاه تنوین و نون ساکن به یکی از حروف ششگانه ا. غ. ح. خ. ع. ه. برسد اظهار واجب است و بایدبطور وضوح تلفظ شوند. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
تیز رفتن ناقه یا برفتار عنق دویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند ستور دیوانه شدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادلاع
تصویر ادلاع
زبان نمودن زبان بیرون آوردن از تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاع
تصویر ایلاع
آزمند کردن، بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
فروتنیدن: فروتنی کردن، دریوزگی، نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاع
تصویر اقلاع
باز ایستادن، دورشدن، بادبان گشادن باز ایستادن، دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضلع، پهلوها در دانش هند کوچک، استخوان های پهلو دنده ها گرایاندن، گرانباری ضلع. استخوانهای پهلو دنده ها، هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ لغت هوشیار
راز گفت، برگ کردن، نیکویی کردن، از کوه بالابردن آگاهی ازد، دمیدن آفتاب آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن،جمع اطلاعات. اطلاع امر، دانستن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلاع
تصویر اسلاع
جمع سلع، مانندها، همزادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضلاع
تصویر اضلاع
جمع ضلع، پهلوها، در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
((اِ طِّ))
آگهی یافتن، با خبر شدن، جمع اطلاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاع
تصویر اطلاع
آگاهی، آگاهبود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکناع
تصویر اکناع
دریوزگی، فروتنی، نرمی
فرهنگ واژه فارسی سره
اطّلاع رسانی
دیکشنری اردو به فارسی