جدول جو
جدول جو

معنی اضلاع

اضلاع
جمع ضلع، پهلوها، در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح
تصویری از اضلاع
تصویر اضلاع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اضلاع

اضلاع

اضلاع
جمع ضلع، پهلوها در دانش هند کوچک، استخوان های پهلو دنده ها گرایاندن، گرانباری ضلع. استخوانهای پهلو دنده ها، هر یک از خطوط جوانب یک سطح
فرهنگ لغت هوشیار

اضلاع

اضلاع
میل دادن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). میل دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا

اضلاع

اضلاع
جَمعِ واژۀ ضِلع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ ضلع، بمعنی پهلو. (آنندراج) (غیاث). استخوانهای پهلو. (منتهی الارب). دنده ها. (ناظم الاطباء) ، صاحب بسیار مال گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بسیارمال گردیدن. (آنندراج). فزون مال شدن. (از اقرب الموارد) ، صاحب بسیار مواشی گردیدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار کودک و گوسفند میشینه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، (از ’ض ن و’) سنگین کردن بیماری کسی را. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). گران و سست کردن بیماری کسی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن بیماری کسی را. (تاج المصادر بیهقی). نزار گردانیدن. (زوزنی). نزار کردن بیماری کسی را. و فی الحدیث فی الحدود: ان ّ مریضاً اشتکی حتی اضنی، ای اصابه الضنی و هو شدهالمرض، حتی نَحَل جسمه. (لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

اطلاع

اطلاع
راز گفت، برگ کردن، نیکویی کردن، از کوه بالابردن آگاهی ازد، دمیدن آفتاب آگهی یافتن واقف شدن بر کاری آگاه گردیدن،جمع اطلاعات. اطلاع امر، دانستن آن
فرهنگ لغت هوشیار