جدول جو
جدول جو

معنی اکف - جستجوی لغت در جدول جو

اکف(اَ کُف ف)
جمع واژۀ کف ّ. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا
اکف(اُ کُ)
جمع واژۀ اکاف و اکاف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ اکاف، به معنی گلیم ستبر که زیر پالان بر پشت خر نهند و به فارسی آن را خوی گیر گویند. (آنندراج). و رجوع به اکاف شود، خداوند شتران مانده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند ستور مانده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، مانده نمودن شتر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مانده کردن ستور. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، صاحب عیال و خویشان محتاج شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بگماریدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، ضعیف گردانیدن بینایی را. (یادداشت مؤلف). کند گردانیدن گریه بینایی چشم را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اکف
جمع اکاف، خوی گیری ها گلیم زفت (زفت ضخیم کلفت) که زیر پالان بر پشت خر نهند، جمع کف، پنجه ها جمع کف پنجه ها کفها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اکفا
تصویر اکفا
کفوها، همسران، همجنسان، جمع واژۀ کفو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاکف
تصویر عاکف
کسی که در مسجد یا در گوشه ای برای عبادت مقام می کند، گوشه گیر، گوشه نشین، در تصوف کسی که از دنیا قطع علاقه می کند و فقط به خدا می پردازد، حاضر، مقیم
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
به جایی مقیم شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، عاکفون و عکف ّ و عکوف. (اقرب الموارد) : و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواءالعاکف فیه و الباد. (قرآن 25/22) ، و مسجد الحرام را برای مردم قرار دادیم که یکسان باشد مقیم در آن و وارد از خارج، گوشه گیرنده در مسجد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) : عاکفان کعبۀ جلالش به تقصیر عبادت معترف. (گلستان) ، نگاه دارنده خود را، اصلاح کننده، دیری ورزنده. (منتهی الارب) ، عاکف و عاکفان ملأ اعلا، فرشتگان که در مقام بالا جای دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
کسی که پایش کج باشد و سرهای پای سوی یکدیگر سپرد. و بر پشت پای از جانب انگشت خود براه رود.
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ننگ دارندۀ از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه سرپیچی و امتناع میکند از کاری. (از المنجد). آنکه بواسطۀ شرم و حیا از کاری ابا می کند و امتناع می نماید. (ناظم الاطباء). مستنکف. آبی. ممتنع. نه گوینده. سرباززننده. (یادداشت مؤلف) ، آنکه ترس از کاری دارد، آنکه اهانت میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اکفاء. مردمان همتا و قرین و همسر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کفو به معنی همسران و همجنسان. (از غیاث اللغات) (آنندراج) : کار عیش و خوشی از سر گرفتند و در این حالت محمد بن مقداد بیشتر ازاقران و اکفا بندگی کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- اکفاوار، همچون همگنان. مانند همتایان و همشأنان: الحق سخن های هول باز نموده بود اکفاوار و هیچ تیر در جعبه بنگذاشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 675)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِفْ فا)
رقیبان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کاف ّ. منعکنندگان. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
سیاه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
چوب بالای در است که در او میگردد لنگ و تای در. (شرح قاموس). چوب بالایین در که بر آن در میگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع جلف. مردمان فرومایه و سفله سبک ساران سبک مایگان، ستمکاران، چیزهای میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
سبک تر جمع خلف جانشینان بازماندگان بازپسینان پس روان از پس چیزی آیندگان. یا اخف واسف. ماندگان و رفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسف
تصویر اسف
اندوه سخت، بسیاری حزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احف
تصویر احف
جمع حلف و حلیف
فرهنگ لغت هوشیار
ماند گار، مزگت نشین مقیم شونده معتکف، کسی که در مسجد یا جای دیگر برای عبادت مقام گزیند گوشه گیرنده برای طاعت و عبادت جمع عاکفون عکف عکوف. یا عاکف ملا علی. فرشته. مقیم شونده معتکف، کسی که در مسجد یا جای دیگر برای عبادت مقام گزیند گوشه گیرنده برای طاعت و عبادت جمع عاکفون عکف عکوف. یا عاکف ملا علی. فرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکف
تصویر ساکف
ابردر چوب بالایین در که لنگه در میان آن می گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
جمع کفوء همالان همانندان همسران اقران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفح
تصویر اکفح
سبیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژ پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افک
تصویر افک
دروغ گفتن، دروغ بستن دروغ، گناه دروغ تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکف
تصویر عاکف
((کِ))
گوشه گیرنده، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکفا
تصویر اکفا
بازدارندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکل
تصویر اکل
بار، خوردن، خورش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکش
تصویر اکش
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکاف
تصویر اکاف
پالان، پالان دوز، خوی گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکفس
تصویر اکفس
کژپای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکفی
تصویر اکفی
بسنده تر
فرهنگ واژه فارسی سره
گوشه گیر، گوشه نشین، معتزل، معتکف، منزوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد