جدول جو
جدول جو

معنی اکتحال - جستجوی لغت در جدول جو

اکتحال
سرمه به چشم کشیدن
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
فرهنگ فارسی عمید
اکتحال
(اِ تِ)
گیاه برآوردن گرفتن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردانیدن خنور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نگون کردن ظرف برای بیرون ریختن آنچه در آن است. (ازاقرب الموارد). نگون کردن اوانی. (تاج المصادر بیهقی). نگون کردن ظرف آب و مانند آن. (آنندراج) ، بسنده کردن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). کفایت کردن به چیزی و در این معنی معمولا در فارسی بصورت اکتفا یعنی بی همزۀ آخر بکار رود. (از یادداشت مؤلف). بسنده کردن. بس دانستن. بس کردن. بس شدن. اقتصار. به چیزی بسنده کردن. بر چیزی فروایستادن. اکتفاء کردن به. بسنده کردن به. قناعت کردن به. بس کردن به. (یادداشت مؤلف). بسنده نمودن به چیزی وگویند قانع و خشنود شدن بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اکتحال
سرمه کشیدن بی خواب شدن گیاهناکی سرمه کشیدن
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
فرهنگ لغت هوشیار
اکتحال
((اِ تِ))
سرمه کشیدن
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
فرهنگ فارسی معین
اکتحال
سرمه کشی، گیاه ناکی
تصویری از اکتحال
تصویر اکتحال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتحال
تصویر انتحال
سخن یا شعر کسی را به خود نسبت دادن، به خود بستن، به خود نسبت دادن، خود را به مذهبی بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
رحلت کردن، درگذشتن، مردن، از جایی به جایی رفتن، کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکتهال
تصویر اکتهال
به میانسالی رسیدن، میان سالی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
درخشیدن برق. گویند: اکتل الغمام بالبرق، درخشید ابر و برق زد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). درخشیدن برق. (آنندراج). درخشیدن بخنوه. (تاج المصادر بیهقی). تبسم ابر. برق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کهل گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کهل گردیدن و آن عمر ما بین سی و چهل است. (آنندراج). به کهولت رسیدن. (المصادر زوزنی) : چون عمر بهار به اکتهال رسیدی و نهار او به زوال مراجعت با مصیف به امضاء رسانیدی. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، ستبرتر وکثیف تر. (ناظم الاطباء). کثیف تر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گشن اصیل گزیدن جهت گشنی شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شتر نر اصیل گزیدن برای گشنی شتران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کحل. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به کحل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیز کسی را جهت خود دعوی کردن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پوشیده شدن زمین از گیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
استثنا کردن در سوگند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
سرمه کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
از مکانی بمکان دیگر شدن. کوچ کردن. (زمخشری). انتقال. از جائی بجائی شدن. کوچیدن. احتمال. کوچ. بجائی رفتن. رحلت. برفتن. از منزلی برداشتن. (تاج المصادر بیهقی). رخت از منزلی برداشتن. سفر کردن:
ما نمی بینیم باشد این خیال
چه خیالست این که هست این ارتحال.
مولوی.
، وازده شدن از کاری. (زوزنی). از کاری بازایستادن. (تاج المصادر بیهقی). بازایستادن، برگردیدن. (منتهی الارب) ، بازداشته شدن (از کاری) ، اثر گرفتن از رنگ و بوی چیزی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه برآوردن گرفتن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دروغ تر. امین: احسن الشعر امینه و اعذبه اکذبه. (یادداشت مؤلف) : احسن الشعر اکذبه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفل ساختن شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کفل (یعنی گلیم و جز آن که بر کوهان شتر پیچند برای نشستن) ساختن شتر را و سوار شدن بر آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
خواروکهنه کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
بحث، جستن، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتمال
تصویر اجتمال
پیه گذاری، پیه مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتذال
تصویر اجتذال
شادمانی کردن شادمانی شادمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر خود بستن، چامه دزدی بخود بستن بخویش در بستن بخود نسبت دادن، سخن دیگری بر خویشتن بستن و آن چنان باشد که کسی شعر دیگری را مکابره بگیرد و شعر خویش سازد بی تغییری و تصرفی در لفظ و معنی آن یا بتصرفی اندک، جمع انتحالات
فرهنگ لغت هوشیار
میانسالگی: میانسال شدن، دو مویگی: دو موشدن دو موی شدن، دو مویی، میانه سالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیال
تصویر اکتیال
کشیدن، وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
از مکانی به مکان دیگر شدن، سفر کردن، کوچ کردن، کوچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتحال
تصویر انتحال
((اِ تِ))
به خود منسوب کردن، سخن دیگری را به خود نسبت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتهال
تصویر اکتهال
((اِ تِ))
دو موی شدن، دو مویی، میانه سالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتحال
تصویر ارتحال
((اِ تِ))
کوچ کردن، رحلت کردن، مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتیال
تصویر اکتیال
پیمایش، پیمودن
فرهنگ واژه فارسی سره
جابجایی، درگذشت، رحلت، کوچ، کوچیدن، مرگ، وفات
فرهنگ واژه مترادف متضاد