جدول جو
جدول جو

معنی اژدها - جستجوی لغت در جدول جو

اژدها
در افسانه ها ماری با بال های بزرگ و چنگال های قوی و دم دراز که از دهانش آتش بیرون می آمد، مار بسیار بزرگ، در علم نجوم از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها، تنّین، کنایه از اسب قوی و درشت اندام، کنایه از شمشیر دراز و ستبر، برای مثال به آوردگه رفت چون پیل مست / یکی پیل زیر اژدهایی به دست (فردوسی - ۲/۵۶)
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
فرهنگ فارسی عمید
اژدها(اَ دَ)
مار. مار بزرگ. (برهان). ماری بس بزرگ. (جهانگیری) :
نگه کرد پیشش یکی مار دید
که آن چادر خفته اندرکشید
ز سر تا بپایش ببوئید سخت
شد از پیش او سوی برور درخت
چو مار سیه بر سر دار شد
سر کودک از خواب بیدار شد
چو آن اژدها شورش آن بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.
فردوسی.
بیشه ها بی شیر کردی دشتها بی اژدها
قلعه ها بی مردکردی شهرهابی شهریار.
فرخی.
در مثال ذیل، ممکن است قسمی از بوا باشد: سلطان بوقت مراجعت از سومنات یکی از شکره داران او اژدهائی بزرگ را بکشت و پوست آن بیرون کشیدند، طول آن سی گز بود و عرض آن چهار گز... اگر کسی رااین سخن قبول نیفتد بقلعۀ غزنین رود و آن پوست که از در بر مثال شادروان آویخته است ببیند. (جهانگشای جوینی از تاریخ بیهقی).
لغت نامه دهخدا
اژدها
مار خیلی بزرگ
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
اژدها((اَ دَ))
اژدرها، اژدر، ماری است افسانه ای با جثه ای بزرگ که بال ها و چنگ های قوی دارد و از دهانش آتش بیرون می جهد
تصویری از اژدها
تصویر اژدها
فرهنگ فارسی معین
اژدها
اژدر، افعی، ثعبان، دیومار، مار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اژدها
اگر بیند اژدها وی را فرو خورد، دلیل بیم از دشمن بود، که وی را هلاک نماید. اگر دید بر پشت اژدها نشسته بود و اژدها مطیع و فرمانبر او بود، دلیل که دشمنی بزرگ وی را مطیع و فرمانبر شود و کار او به نظام گردد. جابر مغربی
اژدها به خواب دیدن، دشمن بزرگ و قوی بود. اگر بیند اژدهائی داشت، دلیل که با بزرگان پیوندد. اگر با اژدها جنگ و نبرد می کرد و بر او خیره شد، دلیل که با دشمن او را جنگ و خصومت افتد و سرانجام دشمن را قهر کند. اگر بیند اژدها را بکشت و گوشت وی بخورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد و مال بستاند و هزینه نماید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
اژدها
اژدها، مرتعی پرتاسی در حوزه ی لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اژدهافش
تصویر اژدهافش
مانند اژدها، آنچه به شکل و هیئت اژدها باشد، اژدهاصورت، برای مثال همان گه یکی اژدهافش درفش / پدید آمد و گشت گیتی بنفش (فردوسی - ۸/۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدرها
تصویر اژدرها
مار بسیار بزرگ، برای مثال چه کس بی اجل نخواهد مرد / تو مرو در دهان اژدرها (سعدی - ۱۲۲) . اژدرها مفرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اژدهای فلک
تصویر اژدهای فلک
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی به شکل اژدها که قسمتی از آن بین دب اکبر و دب اصغر قرار دارد، تنین فلک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
مار بزرگ. (برهان). مار بزرگ جثه. (غیاث اللغات). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است. اژدها. (لغت فرس) (جهانگیری). تنّین. (زمخشری) :
یکی صمصام دشمن کش عدوخواری چو اژدرها
که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا.
دقیقی (از اوبهی).
یکی اژدرها که چند کوهی بود. (تاریخ سیستان).
چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند
بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.
شمعی (از فرهنگ اسدی).
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که برین راه یکی منکر و صعب اژدرهاست.
ناصرخسرو.
گر باخردی چرا نپرهیزی
ای خواجه از این خورنده اژدرها.
ناصرخسرو.
مویها بر تنم چوپنجۀ شیر
بند بر پای من چو اژدرها.
مسعودسعد.
گر از آتش همی ترسی بمال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها.
سنائی.
جامع (فرّاش) در طلب قصاص چون پلنگ و شیر می غرّید وچون نهنگ و اژدرها میدمید. (راحه الصدور).
گنج را بر سر اگر رسم بود اژدرها
گنج حسنی و تو را زلف چو ثعبان بر سر.
کمال اسماعیل.
هر خسی را این تمنا کی رسد
موسئی باید که اژدرها کشد.
مولوی.
مهربانی مر ترا آگاه کرد
که بجه زود ارنه اژدرهات خورد.
مولوی.
گرچه کس بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ)
اژدرکش. اژدهاافکن:
همی گویدش اژدهاگیر باش
گر از خویشی قیصر آژیر باش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یِ فَ لَ)
شکلی است در فلک بصورت اژدها که آن عقدتین است و بعربی آنرا رأس و ذنب گویند و تنین را نیز گویند که صورتی از جملۀ چهل وهشت صورت فلکی است. (غیاث اللغات) (رشیدی) (برهان). رأس و ذنب سر و دم تنین فلک است. (مؤید الفضلاء). هشتنبر. تنّین:
کنم ز اژدهای فلک سر بکین
چه باک آیدم ز اژدهای زمین.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یِ عَ لَ)
اژدهای رایت. صورت اژدها که بر علم نقش کنند. (رشیدی) :
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو
عقرب از پیش روان، نیش اجل در دنبال.
سلمان ساوجی.
رجوع به اژدها شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یِ یَ)
اژدهای علم. نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند:
در تن اژدهای رایت تو
مار افعی شود عدو را پی.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ وَ)
اژدهافش. مانند اژدرها، اژن دوم، پاپ از 824 تا 827 میلادی ، اژن سوم، پاپ از 1145 تا 1154م، اژن چهارم، پاپ از 1431 تا 1447م
لغت نامه دهخدا
آنکه بشکل و هیئت اژدها باشد اژدها صورت اژدها منظر، لقبی برای ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
در شکل و صفت مانند اژدها اژدها باره آن که سر و کار با اژدهاارد، ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها پیکر
تصویر اژدها پیکر
در شکل و هیئت مانند اژدها، دارای نقش اژدها (درفش رایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها چشم
تصویر اژدها چشم
آن که دیده ای چون دیده اژدها دارد، شوخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها دوش
تصویر اژدها دوش
آنکه اژدها بر کتف خود دارد، لقبی است برای ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها سار
تصویر اژدها سار
اژدهاسر دارای سری مانند سر اژدها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها اوبار
تصویر اژدها اوبار
بلع کننده اژدها (و آن صفت شمشیر آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها کیش
تصویر اژدها کیش
اهریمن کیش بد روش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها گیر
تصویر اژدها گیر
اژدها گیرنده اژدها افکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهاکش
تصویر اژدهاکش
کشنده اژدها قاتل ثعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهایی
تصویر اژدهایی
مانند اژدها بودن خوی و صفت اژدها داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدرها
تصویر اژدرها
مار بزرگ جثه، مار عظیم بزرگ ودهان فراخ باز گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهاک
تصویر اژدهاک
اژدها، ضحاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهال
تصویر اژدهال
آنکه دلی چون اژدها دارد قوی دل پر جرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدها وش
تصویر اژدها وش
اژدهافش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اژدهاک
تصویر اژدهاک
((اَ دَ))
اژدها، ضحاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژدهای فلک
تصویر اژدهای فلک
((اَ دَ یِ فَ لَ))
تنّین، نام یکی از صورت های فلک شمالی
فرهنگ فارسی معین
اژدها
فرهنگ گویش مازندرانی
اژدها
فرهنگ گویش مازندرانی