مار بزرگ. (برهان). مار بزرگ جثه. (غیاث اللغات). ماری عظیم بزرگ و دهان فراخ باز گشاده، و عرب ثعبان گویند. مؤلف برهان و غیاث اللغات گویند: این کلمه جمع اژدر نیست بلکه اژدرها لفظ مفرد است. اژدها. (لغت فرس) (جهانگیری). تنّین. (زمخشری) : یکی صمصام دشمن کش عدوخواری چو اژدرها که هرگز سیر نبود وی ز مغز و از دل اعدا. دقیقی (از اوبهی). یکی اژدرها که چند کوهی بود. (تاریخ سیستان). چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماند بکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها. شمعی (از فرهنگ اسدی). نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که برین راه یکی منکر و صعب اژدرهاست. ناصرخسرو. گر باخردی چرا نپرهیزی ای خواجه از این خورنده اژدرها. ناصرخسرو. مویها بر تنم چوپنجۀ شیر بند بر پای من چو اژدرها. مسعودسعد. گر از آتش همی ترسی بمال کس مشو غره که اینجا صورتش مالست و آنجا شکلش اژدرها. سنائی. جامع (فرّاش) در طلب قصاص چون پلنگ و شیر می غرّید وچون نهنگ و اژدرها میدمید. (راحه الصدور). گنج را بر سر اگر رسم بود اژدرها گنج حسنی و تو را زلف چو ثعبان بر سر. کمال اسماعیل. هر خسی را این تمنا کی رسد موسئی باید که اژدرها کشد. مولوی. مهربانی مر ترا آگاه کرد که بجه زود ارنه اژدرهات خورد. مولوی. گرچه کس بی اجل نخواهد مرد تو مرو در دهان اژدرها. سعدی.