جدول جو
جدول جو

معنی اپیمته - جستجوی لغت در جدول جو

اپیمته(اِ مِ تِ)
در اساطیر یونان نام برادر پرمته است. او با پاندو ازدواج کرد و بر اثر عدم احتیاط و غفلت در حقّه ای را که همه آلام و شرور را حاوی بود، بگشود و فساد بسیط زمین را فرا گرفت و فقط امید در بن آن حقّه بجای ماند، ترا:
پیران سخن بتجربه گفتند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن.
حافظ.
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل طلب از می فروش کن.
حافظ.
ای هدهد صبا بسبا میفرستمت
بنگرکه از کجا بکجا میفرستمت.
حافظ.
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت.
حافظ.
و چون کلمه ای به هاء غیرملفوظ (هاء وقف) ختم شود تاء الحاقی آنرا ات تلفظ کنند (بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحۀ آن کشیده باشد) :
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامه ات سربسر عنبری.
فردوسی.
طالب شراب و ساقی و گل هر سه حاضرند
دیگر چه ماند بهر شکفتن بهانه ات.
طالب آملی.
و چون کلمه ای به یاءمختوم باشد حرکت همزه بماقبل دهند و همزه حذف شود (بصورت تاء ماقبل مفتوح که فتحۀ آن کوتاه باشد) :
ایا کرده در بینیت حرص ورس
از ایزد نیایدت یک ذره ترس.
لبیبی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایمنه
تصویر ایمنه
(دخترانه)
آمنه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
افشانده، ریخته، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
پاینده، پایدار، برقرار، پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی از نوع باقلا با برگ های درشت بیضی که دانه های آن دارای مادۀ استریکنین است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
درهم پیچیده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
جای افروختن آتش. ج، اطائم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موقد نار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ مَ)
نام عده ای از زنان صحابی است، از آن جمله است امیمه بنت عبدالمطلب بن هاشم عمه رسول اکرم. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 صص 17- 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ مَ)
مصغر ام. مادر کوچک. (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ مَ)
تصغیر تنور، دو بلد است از نواحی خابور و هر دو بر کنار نهر خابور واقعند. (از معجم البلدان). تنینیرالعلیا و تنینیرالسفلی دو ده است در خابور. (منتهی الارب). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
پسر باکوس و ونوس و رب النوع ازدواج بود. پیشینیان اعیادی را که به افتخار رب النوع مزبور اقامه میشد ایمنه می خواندند. (تعلیقات تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ تَ)
جمع واژۀ عمیته، یک نواله از پشم و صوف حلقه کرده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ عمیته، بمعنی پاره ای از پشم حلقه کرده، یقال: عمیته من صوف اووبر و سبیخه من قطن و سلیله من شعر. (از اقرب الموارد). ج، عمائت، اعمته، عمت، عمیت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به کلمه های مذکور شود، دردگین پشت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از پشت شکایت داشتن. (از اقرب الموارد) ، کشیدن سوار مهار شتر را تا سپسایگی بازگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسار شتر را کشیدن چنانکه بر پای بعقب برگردد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ تَ)
رجوع به اصمت شود، نام کتابی است تألیف ابن کلبی نسابه که احمد زکی پاشا آنرا طبع کرده و نام های اصنام و بیوت بزرگی را که در نزد عرب متداول بوده و ابن کلبی از آوردن آنها غفلت کرده است در آن گرد آورده و تألیف را تکمیل کرده است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَیْ یِ مَ)
مصغر ائمه، جمع واژۀ امام. (ناظم الاطباء). همزه بدل به واو شده است. و بعضی اییمه بیاء گویند. (منتهی الارب). و رجوع به اییمه و ائمه شود، نعمتها و نکوئیها و دستها و این جمع ایدی است و ایدی جمع ید است. (غیاث) :
بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت
بجای هر کس او را ایادی و کردار.
فرخی.
آن مهترزاده را بجای من ایادی بسیار است. (تاریخ بیهقی).
نه دیده معالی ترا گردون غایت
نه کرده ایادی ترا گردون احصا.
مسعودسعد.
صواب آن است که جمله... شکر ایادی او را بازرانم. (کلیله و دمنه).
در باغ ایادیش بر اشجار مروت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته.
سوزنی.
نیست آیات کرامات ترا
بجز احسان و ایادی تفسیر.
سوزنی.
از خنصر چپ عقد ایادیت گرفته
اطفال در آن عهد که ابهام مکیده.
ظهیرالدین فاریابی.
گر من عواطف تو فراموش میکنم
بادا غمان من چو ایادیت بی شمار.
سید حسن غزنوی.
چون از حضرت ایشان بازگشت این قطعه در شکر ایادی ایشان انشاء کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). آثار و ایادی و عواطف و عوارف و مکارم آل سامان. (ترجمه تاریخ یمینی). که ایادی نعمای او چگونه فایض بوده است. (جوینی، از یادداشت مؤلف). سوابق نعمت بر این بنده داری و ایادی منت. (گلستان سعدی). بعضی از ایادی ونعم مولانا الجلیل کافی الکفاه که در... (تاریخ قم ص 4).
- سبق الایادی، سابقه نعمت. حق نعمت:
همه نامداران وگردن فرازان
بزنجیر سبق الایادی مقید.
سعدی (از کلیات چ مصفا ص 692).
رجوع به سبق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نِ)
لوئیز د لا لیو د.... از زنان نامی، متولد در والانسین. وی ولینعمت ژان ژاک روسو بود و از وی خاطرات شایان توجهی بجا مانده است (1726- 1783 میلادی)
آدریان. وکیل دعاوی و مردی سیاسی متولد در جزیره موریس. وی از انگلستان درخواست که به وطن او آزادی دهند. (1794- 1839 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار:
در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
شهید.
و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ مِ تِ)
در اساطیر یونانی رب النوع آتش و خالق نوع بشر و مظهر نبوغ مردمی. پرمته یکی از تیتان ها بود و پدر او را گاه ژاپه و گاه اورانس و گاه اری مدن غول پیکر و مادر او را گاه کلی من و گاه تمیس و زمانی هرا و گاه آسیا نامیده اند. وی برادر اطلس، اپی مته و منوایتیوس میباشد. او با پیرا دختر اپی مته ازدواج کرد و هلن، جد همه یونانیان فرزند او بود. و مخترع مثالی و نخستین موجد تمدن است با همه اعمال نیک، زئوس (ژوپیتر) وی را به سختی مجازات کرد چه وی بجای گوشت گاو، استخوانهای گاو را بزئوس اهداء کرده و آتش آسمانی را ربوده و به انسان داده بود. زئوس نخست پاندرا را که زنی زیبا بود با درجی انباشته به آلام نزد وی فرستاد ولی اوحیلۀ وی را بفراست دریافت و آنگاه زئوس پرمته را توسط هفستوس بصخره ای از کوه قفقاز به میخ بدوخت و او را محکوم به عذاب ابدی کرد که کرکسی جگر او را با منقار همواره پاره کرده می کشت و او دوباره زنده میشد. پس از رنجهای بسیار پرمته بدست هراکلس که عقاب را کشت، آزاد گردید و زئوس او را عفو کرد. و آتشی را که او به انسان داده بود عبارت از خرد و دانائی است
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
لبلاب. پیچک. تربد. عشقه. حلبلاب. فژغند. کشت برکشت. مهربانک. بویچه. لوک. عشق پیچان. شجرۀ بارده
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
اشپوخته. اشپیخته. ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد (کذا). (برهان). آب ترشح کرده و پاشیده شده. اسم مفعول از شپیختن. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به شپیختن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ تَ / تِ)
بقا کرده و پاینده و دائمی را گویند. (برهان). باقی. دائم. پیوسته:
پایسته چون بود پسرا دنیا
چون نیست او نشسته و پابسته.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
نعت مفعولی از اشپیختن. ترشح شده. پاشیده. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
آریسته. در اساطیر یونانی پسر افولون و مادر او پری مسماه به سیرن بود. وی تربیت زنبورعسل را بمردم آموخت وطبق اساطیر یونانی او بلااراده موجب مرگ اریدیس زوجه ارفاؤس گردید و پریان که هواخوه اریدیس بودند بانتقام وی همه زنبورهای اریسته را هلاک کردند. اریسته نزد رب النوع پرته شد. پرته بدو اندرز داد که چهار گاو نر و چهار گوساله قربانی کند تا ارواح خشمگین را آرام سازد و چون قربانی بعمل آمد. از میان امعاء قربانیها گروهی زنبور پدید آمد این داستان را ویرژیل موضوع یکی از دلکش ترین منظومه های خود قرار داده است
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
قسمی حبوب از نوع باقلی که دانه های آن 1/5 درصد حاوی استریکنین است
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره لوگانیها که بعضی از گونه هایش بشکل درختچه نیز میباشد. برگهایش بیضوی شکل و 3 تا 5 رگبرگ اصلی بمحاذات دمبرگ آن در طول برگ قرار دارد باقلای اجناز باقلای مسهل هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
پاینده دایم باقی، پیوسته منسجم
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلته
تصویر پیلته
فتیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
از پیشاوند سلب و نفی (پیشه) بمعنی شغل) بیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطیمه
تصویر اطیمه
آتشدان تون تون گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیخته
تصویر اشپیخته
پاشیده افشانده، ترشح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمته
تصویر اعمته
کوده های پشم گروهه پشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایسته
تصویر پایسته
((یِ تِ))
پاینده، دایم، باقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیخته
تصویر پیخته
((تِ یا تَ))
پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپیشه
تصویر اپیشه
((اَ ش ِ))
بی کار
فرهنگ فارسی معین
برنج و حبوبات خیس خورده
فرهنگ گویش مازندرانی