جدول جو
جدول جو

معنی اپتیمام - جستجوی لغت در جدول جو

اپتیمام
بهینه
تصویری از اپتیمام
تصویر اپتیمام
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استیمان
تصویر استیمان
به امانت گرفتن مال، امان خواستن، زینهار خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
به حمام رفتن و خود را شستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کشیدن، بوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ جو یَ دَ / دِ)
استئکام. اکمه گردیدن: استأکم الموضع.
لغت نامه دهخدا
(مِهْرْ وَ)
استئماء. پرستار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بکنیزکی گرفتن. برده و یسیر خریدن. کنیزک گرفتن. کنیزک خریدن. (زوزنی) ، بی خود و بی خرد گردیدن. بی خرد گشتن آدمی، بیقین دانستن امری را. (از منتهی الارب) ، ترسیدن خر، عوض گرفتن. استبدال. عوض کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهل کقوله:
لابل کلی یا امی و استأهلی
فان ما انفقت من مالیه.
(اقرب الموارد).
، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئماع. امع گردیدن: تأمع الرجل و استأمع، صار امعه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ /َ-َسْ)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود:
ما کار زمانه نیک دیدستیمان
از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ زَ)
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / مِ دِ نِهْ)
رجوع به استیمام شود
لغت نامه دهخدا
(دِ هْ)
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ فَ)
اندوهگین شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از محال همدان است. از آنجاست میر رضی ارتیمانی. (آنندراج) ، ایستادن، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) ، به نم و تری رسیدن، چنانکه چاهکن. بخاک تر رسیدن در چاه کندن:و احتفر حتی ارثد، کند زمین را تا به نم آن رسید
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ)
آمیخته شدن گیاه تر به گیاه خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئمام. بمادر گرفتن. بمادر خواندن
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو قِ شِ)
ستم کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، ترسیدن. (منتهی الارب) ، هنگام تیز کردن رسیدن شمشیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ کَ / کِ)
بریدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از استهمام
تصویر استهمام
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیمام
تصویر ارزیمام
جوش و خروش خشم سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذمام
تصویر استذمام
زشتکاری نکوهیده کاری نکوهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
پایان خواهی به سر آوردن رسا کردن بپایان بردن بسر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعمام
تصویر استعمام
دستار نهادن، دستار خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرمام
تصویر استرمام
واسازی خواستن (وا سازی مرمت) واساز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کشیدن، بوئیدن، بو یافتن از چیزی، استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیضام
تصویر استیضام
ستمگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیمار
تصویر استیمار
مشورت کردن خواستن با یکدیگر رای زدن
فرهنگ لغت هوشیار
زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
((اِ تِ))
به حمام رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استتمام
تصویر استتمام
((اِ تِ))
به پایان بردن، به سر آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
((اِ تِ))
بو کردن، بوییدن، دریافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استیمان
تصویر استیمان
((اِ))
امان خواستن، در امان کسی درآمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحمام
تصویر استحمام
خودشویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از استشمام
تصویر استشمام
بو کردن، بوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره