استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهل کقوله: لابل کلی یا امی و استأهلی فان ما انفقت من مالیه. (اقرب الموارد). ، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
استئمار. مشورت کردن. مشاوره. مشورت کردن خواستن. مشاورت کردن خواستن. (زوزنی). سگالیدن. با یکدیگر رأی زدن. مؤامره، خریدن و خوردن اِهاله را: استأهل، اخذ الاهاله او اکلها فهو مستأهِل کقوله: لابل کلی یا اُمی و استأهلی فان ما انفقت من مالیه. (اقرب الموارد). ، بترسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست گشتن. ضعیف شدن و ترسیدن. (از قطر المحیط)
استیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود: ما کار زمانه نیک دیدستیمان از کار زمانه زآن بریدستیمان. ؟ ، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
اَستیمان. صیغۀ متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود: ما کار زمانه نیک دیدستیمان از کار زمانه زآن بریدستیمان. ؟ ، رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم، استیوار قوم، سخت خشمگین شدن آنان، استیوار بعیر، آمادۀ برجستن شدن شتر
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
استئمان. امان خواستن. (زوزنی). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. (جهانگشای جوینی). و باستغفار و استیمان پیش آیند. (جهانگشای جوینی). بعضی میگفتند برای استیمان است. (جهانگشای جوینی).
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
وقت بریدن موی و پشم رسیدن. (منتهی الارب). اطمام. (تاج المصادر بیهقی) ، در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). درگذشتن و پیشی گرفتن. درگذشتن از کسی. (منتهی الارب) ، شتافتن. (غیاث). شتابزدگی. تعجیل. عجله. تندی: چون خبر بسلطان رسید در حال کوچ کرد و بر سبیل استعجال به نیشابور آمد و منتصر چون از اقبال رایات او خبر یافت از پیش برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220). و چون ابوعلی حمویه از آن هزیمت بقومس رسید بنصر بن الحسن نامه بنوشت و او را بر سبیل استعجال پیش خواند تا بتدارک کار و تلافی عار مشغول شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 267) ، مرّ یستعجل، ای طالباً ذلک من نفسه مکلفاً ایاه، در مشقت و زحمت انداخت خود را در آن کار. (از منتهی الارب) ، طلب تعجیل امریست پیش از رسیدن وقت آن. (تعریفات جرجانی)
از محال همدان است. از آنجاست میر رضی ارتیمانی. (آنندراج) ، ایستادن، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) ، به نم و تری رسیدن، چنانکه چاهکن. بخاک تر رسیدن در چاه کندن:و احتفر حتی ارثد، کند زمین را تا به نم آن رسید
از محال همدان است. از آنجاست میر رضی ارتیمانی. (آنندراج) ، ایستادن، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) ، به نم و تری رسیدن، چنانکه چاهکن. بخاک تر رسیدن در چاه کندن:و احتفر حتی ارثد، کند زمین را تا به نم آن رسید