معنی استتمام
استتمام
((اِ تِ))
به پایان بردن، به سر آوردن
تصویر استتمام
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با استتمام
استتمام
استتمام
پایان خواهی به سر آوردن رسا کردن بپایان بردن بسر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
استتمام
استتمام
تمام کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). استکمال.
لغت نامه دهخدا
استشمام
استشمام
بو کشیدن، بوئیدن، بو یافتن از چیزی، استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
استرمام
استرمام
واسازی خواستن (وا سازی مرمت) واساز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
استعمام
استعمام
دستار نهادن، دستار خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
استهمام
استهمام
دلسوزی اندوه دیگران خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
استذمام
استذمام
زشتکاری نکوهیده کاری نکوهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
استحمام
استحمام
بگرمابه رفتن، آب گرم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
استشمام
استشمام
بو کردن، بوییدن
فرهنگ واژه فارسی سره