جدول جو
جدول جو

معنی اوک - جستجوی لغت در جدول جو

اوک
نام قلعه ایست میان فراه و سیستان، (برهان) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
اوک
پسوند تصغیر مانند پچوک، پسوند توصیف مثل برمندوک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوکتای
تصویر اوکتای
(پسرانه)
اکتای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن، به دور انداختن، انداختن، پرت کردن
بر زمین زدن
کنار زدن چادر یا نقاب و امثال آن ها، گستردن و پهن کردن فرش
افشاندن، پاشیدن
حذف کردن
پدید آوردن
فکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
وکرها، آشیانۀ پرنده ها، جمع واژۀ وکر
فرهنگ فارسی عمید
پسر سوم چنگیزخان و جانشین او، رجوع به تاریخ غازان ص 311 و تاریخ گزیده و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و رجوع به اوگتای قاآن شود، کنایه از گران قیمت:
دست گدا به سیب زنخدان این گروه
مشکل رسد که میوۀ اول رسیده اند،
سعدی،
- اول شب، در اصل ترکیب اضافی است لیکن بکثرت استعمال کسرۀ اضافی محذوف شده چنانکه نیم شب و جز آن که مقطوع الاضافه است ابداً، (آنندراج) :
چو اول شب آهنگ خواب آورم
به تسبیح نامت شتاب آورم،
نظامی (از آنندراج)،
- اول فروردگان، ده روز مانده باول فروردین ماه را گویند که در این روز زیارت دخمها را نیک شمارند مانند روز جمعۀ مسلمانان و موبدان جهت روان مردگان ژند خوانند، (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج)،
- اول قنوت، کنایه از صبح کاذب است، (ناظم الاطباء) (برهان)، کنایه از وقت فجر چرا که شافعی در آن قنوت میخوانند، (آنندراج) (غیاث)،
- اول ماه، غرۀ آن، مستهل آن، سرماه،
- اول من امس، پریروز،
- درجۀ اول، از اصطلاحات طب، رجوع به درجه شود،
- عام اول، پارسال، سال گذشته، پار،
- عدد اول، نزد محاسبان عددی که جز بر خود و بر یک بر عدد دیگری قابل قسمت نباشد، مانند سه، پنج، هفت، یازده و برابر آن مرکب است و چنین اعدادی را اعداد اولیه نامند و بعضی گفته اند عدد اول یا زوجست مانند دو یا فرد است مانند سه، (کشاف اصطلاحات الفنون)،
- فجر اول، رجوع به فجر شود،
، همیشه، (کشاف اصطلاحات الفنون) (تعریفات)، روز یکشنبه در دورۀ جاهلیت، اول نامیده میشد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اوکراین، نام رسمی آن جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکرائین (روسی اوکرائینا) و دارای 602600 کیلومتر مربع مساحت و تخمیناً 40600000 تن جمعیت (در سال 1956م،) و جزء اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است و کرسی آن کیف است، این ناحیه روسیۀ صغیر نیز نامیده میشود، رودهای بوگ جنوبی، دنیپر و دومنتس آنرا مشروب میکنند، بیشتر اراضی آن استپ های حاصلخیز است که یکی از مناطق عمده گندم خیز اروپاست، بنادر عمده آن بر دریای سیاه اودسا، خرسون و ژدانوف است، صنایع عظیم اوکرائین در قسمتهای مرکزی و شرقی آن متمرکز و بر پایۀ معادن آهن کریووی روگ و زغال سنگ حوضۀ دونتس استوار است، مراکز صنعتی عمده آن خارکف، دنیپروپتروفسک است، اوکرائین غربی معادن نفت دارد، رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
اوکسوملی. سرکه است که با آب نمک درآمیخته شده باشد. (قانون بوعلی سینا، ادویۀ مفرده ص 247). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مردی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه انگشت سترگ پای وی بر دیگر افتاده باشد. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
یازدهمین از خانان مغولستان از نسل چنگیز (از 857 تا 868 هجری قمری) رجوع به ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول شود
لغت نامه دهخدا
(اُ کِ)
یکی از حکمای یونان قدیم است و از شاگردان فیثاغورث بود. در حدود سنۀ 500 قبل از میلاد در لوقانیای قدیم واقع در جنوب ایتالیا متولد شد و اثری موسوم به ’طبیعت کائنات’ دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ وکن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
اوگندن. افکندن. (انجمن آرا) (برهان). انداختن. (برهان) : بیوکن از ما گناهان. (ترجمه تفسیر طبری). رجوع به افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اوکندن. افکندن:
حاجت آوردش به غفلت سوی من
اوکنیدش موکشان در کوی من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
بوم را گویند و آن پرنده ای است که بنحوست اشتهار دارد، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، بوم و جغد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خشم، سطبر شدن روغن و انگبین و جز آن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). ماسیدن و بستن روغن و جز آن، اصلاح آوردن و سیاست کردن. (اقرب الموارد) (تاج المصادر) (آنندراج). سیاست راندن، اولی شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ وکاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وکف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
خاک. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ وکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وکر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
نعت تفضیلی است از وکس. مرد بسیار پست و خسیس. مرد فرومایه. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به وکس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
استوارتر. (ناظم الاطباء) (المنجد). استوارتر. مستحکم تر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
گوی که جولاهگان وقت بافتن جامه هردو پا را در آن گذارند. (آنندراج). مترس نساج و جولاهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوکس
تصویر اوکس
مرد بسیار پست و خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکد
تصویر اوکد
استوار تر پایدار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکح
تصویر اوکح
خاک و سنگ جای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکالیپتوس
تصویر اوکالیپتوس
بنگرید به اکالیپتوس اکالیپتوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکع
تصویر اوکع
دراز گول فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکن
تصویر اوکن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوکندن
تصویر اوکندن
((اَ کَ دَ))
اوگندن، افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
جمع وکر، لانه ها، آشیانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوکی
تصویر اوکی
Ok
دیکشنری فارسی به انگلیسی
اکی، باشه
دیکشنری اردو به فارسی