افتادن، افتدن، فتیدن، فتادن، افتیدن، فتدن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتادَن، اُفتیدَن، فُتِدَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، فتادن، افتدن، فتیدن، فتدن، اوفتادن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
افتادن، فُتادَن، اُفتَدَن، فُتیدَن، فُتِدَن، اوفتادَن از بالا به پایین افتادن، سقوط کردن، فرود آمدن بی استفاده در جایی رها شدن، بستری یا زمین گیر شدن وقوع حادثه ای به صورت ناگهانی در موقعیتی یا مسیری قرار گرفتن سقط شدن جنین
اوژندیدن. رجوع به اوژندیدن شود، ستون و عمود، پشتی و حامی. (ناظم الاطباء) ، امین و مردم معتمد و معتبر، اعتماد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، آستانۀ در خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اوستان. (انجمن آرا). آستانۀ خانه. (برهان) : اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه ای کز وام کرد مرد ورا فرش واوستام. ناصرخسرو
اوژندیدن. رجوع به اوژندیدن شود، ستون و عمود، پشتی و حامی. (ناظم الاطباء) ، امین و مردم معتمد و معتبر، اعتماد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، آستانۀ در خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اوستان. (انجمن آرا). آستانۀ خانه. (برهان) : اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه ای کز وام کرد مرد ورا فرش واوستام. ناصرخسرو
ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
خصومت کردن. (شرفنامۀ منیری). در بعضی فرهنگها افتد جنگ و خصومت نوشته است اقول آن افند با نون خواهد بود. (مؤید) ، آب دادن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دهان شتر بستن تا نشخوار نزند تا اگر خداوند شتر تشنه بود، شکم او را کفاند و سرگین بفشارد و آب را بخورد. (آنندراج). فشاردن شکنبه را و آب آنرا خوردن و آن بوقت احتیاج به آب در بیابان. (از اقرب الموارد). آب دادن شتر را و دهان او بستن تا نشخوار نزند تا اگر خداوند شتر تشنه شود شکم او را کفانیده سرگین بفشارد و آن آب را بخورد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب دادن شتر را و دهان بستن تا نشخوار نزند. تا اگر خداوند شتر تشنه شود شکم او را کفاند و آب آن بخورد. (مؤید الفضلاء)
خصومت کردن. (شرفنامۀ منیری). در بعضی فرهنگها افتد جنگ و خصومت نوشته است اقول آن افند با نون خواهد بود. (مؤید) ، آب دادن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دهان شتر بستن تا نشخوار نزند تا اگر خداوند شتر تشنه بود، شکم او را کفاند و سرگین بفشارد و آب را بخورد. (آنندراج). فشاردن شکنبه را و آب آنرا خوردن و آن بوقت احتیاج به آب در بیابان. (از اقرب الموارد). آب دادن شتر را و دهان او بستن تا نشخوار نزند تا اگر خداوند شتر تشنه شود شکم او را کفانیده سرگین بفشارد و آن آب را بخورد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب دادن شتر را و دهان بستن تا نشخوار نزند. تا اگر خداوند شتر تشنه شود شکم او را کفاند و آب آن بخورد. (مؤید الفضلاء)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم. سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
بظاهر ممال افتادن. اوفتادن. فتادن. فتیدن. بمعنی سقوط و جز آن. رجوع به افتادن شود. در بعض لهجه ها از جمله لهجۀ مردم کاشان. (یادداشت بخط مؤلف) : اخوص، چشم دوردرافتیده. (السامی فی الاسامی). الاولغ، آنکه انگشت سترگ بر دیگر انگشت افتیده باشد و آنرا کژ کرده باشد. (المصادر زوزنی). العنت، در کاری افتیدن که از آن بیرون نتوان آمد. (مجمل اللغه) : و اگر این آماس در پستان یا در خایه افتیده باشد و در تن امتلاء نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بکشتم تاجداران را، زبون کردم سواران را گوان را در گو افکندم کنون خود در چه افتیدم. سنائی، بازگردیدن از چیزی. (منتهی الارب). بازگردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر دو پای حلوبه را گشاده داشتن در دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان پای از هم بازنهادن اشتر در وقت شیر دوشیدن. (المصادر زوزنی)
مؤلف چراغ هدایت در ذیل ترکیب ’آب شکستن در گلو’ آرد: به معنی گره شدن آب است در گلو. و از بعضی لغات مروی است که به فارسی آن را واکفتیدن (به کاف تازی) نیز گویند. رجوع به واکفیدن شود
مؤلف چراغ هدایت در ذیل ترکیب ’آب شکستن در گلو’ آرد: به معنی گره شدن آب است در گلو. و از بعضی لغات مروی است که به فارسی آن را واکفتیدن (به کاف تازی) نیز گویند. رجوع به واکفیدن شود