جدول جو
جدول جو

معنی ایستیدن

ایستیدن
ایستادن، سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
تصویری از ایستیدن
تصویر ایستیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ایستیدن

ایستیدن

ایستیدن
ایستادن و آغاز نمودن. (آنندراج). ایستادن و آغاز کردن. (ناظم الاطباء). ایستادن. (فرهنگ فارسی معین) : المواکبه، برکاری ایستیدن. (تاج المصادر بیهقی). المواقفه، با کسی در جنگ بایستیدن و با کسی در چیزی فروایستیدن در معاملتی. (تاج المصادر بیهقی) ، رئیس تشریفات صفویان، رئیس ایشیک خانه قاجاریان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

ایستادن

ایستادن
شکیبائی نمودن، توقف و درنگ کردن، حوصله کردن، صبر کردن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار

ایستادن

ایستادن
سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، کنایه از مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
ایستادن
فرهنگ فارسی عمید