جدول جو
جدول جو

معنی اوضاع - جستجوی لغت در جدول جو

اوضاع
وضع ها، کیفیت ها، حالت ها، توانهای مالی، جمع واژۀ وضع
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
فرهنگ فارسی عمید
اوضاع(اَ)
جمع واژۀ وضع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). حالها. (آنندراج). احوال. رجوع به وضع شود.
- اوضاع زندگی، اسباب زندگی و برگ و ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اوضاع
احوال، حالها
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
فرهنگ لغت هوشیار
اوضاع((اَ یا اُ))
جمع وضع، هیئت ها، شکل ها، احوال، کسی را بی ریخت کردن آرامش کسی را به هم زدن، وضع کسی را به هم ریختن، و احوال چگونگی کارها، کیفیت چیزی یا جایی
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
فرهنگ فارسی معین
اوضاع
چگونگی ها
تصویری از اوضاع
تصویر اوضاع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوضاح
تصویر اوضاح
چیزهای خالص و تمام عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
وجع ها، دردها، بیماری ها، رنجوری ها، جمع واژۀ وجع
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ وضم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی تخته و بوریا و مانند آن که بروی گوشت نهند تا خاک آلود نگردد. رجوع به وضم شود، گول سست اندام و ناکس و فرومایه، شتر سطبر توانا. (آنندراج) ، اوغاب البیت، خنورهای خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وغب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ورع. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنی است از حمدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بدمشق و نسبت بدان اوزاعی است. (منتهی الارب) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروههای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ کُ نَ)
نرم کردن سخن را برای زن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گیاه ترش چریدن شتر بکرانۀ آب و پیوسته بودن بر آن، (از ’وض ع’)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ)
جمع واژۀ ضوع و ضوع. (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ضوع، مرغی است از مرغان شب یا آن شوات است یا بوم نر که همه شب بانگ کندو آنرا چوکک هم گویند یا مرغی است سیاه مانند زاغ پاکیزه گوشت. (آنندراج). رجوع به ضوع و ضوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بضع
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ فَ)
بستوه آمدن، بشوهر دادن زن را، بضاعت ساختن. چیزی را سرمایه کردن، سیراب کردن، رسول را جواب شافی گفتن، بیان شافی کردن. هویدا کردن کلام، بضاعت دادن. آخریان فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی به سرمایه دادن. و در فقه، دادن مالی است به دیگری تا بدان متاعی خرد و نصیب و حصه از سود آن او را نباشد، بخلاف مضاربه که هر دو در ربح سهیمند
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی). شیر دادن زن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ)
فرومایه شدن. (تاج المصادر بیهقی). ناکس و دون مرتبه شدن. پست گشتن، بدبخت گردانیدن، هلاک کردن، خوار کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وضح شود، دریابنده تر. احفظ. افهم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وضر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وضر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). دردها. (غیاث اللغات). دردمندی ها. (آنندراج). رجوع به وجع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایضاع
تصویر ایضاع
زبون کردن به خاکستر نشاندن، شتابانیدن، زیان دیدگی، تیز راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضار
تصویر اوضار
جمع وضر، ریم ها چرک ها، پسابها، ته کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضام
تصویر اوضام
جمع وضم، دیگپوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
دردها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضواع
تصویر اضواع
جمع ضوع، چوکک ها از مرغان شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضاع
تصویر اخضاع
نرم سخنی نرم زبانی فروتنی خمیدگی: از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
شیر دادن، شیر دادن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابضاع
تصویر ابضاع
سرمایه گذاری کالایی، سیراب کردن، پاسخ روشن دادن، بخشیدن کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوضا
تصویر اوضا
نیکوتر پاکیزه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوجاع
تصویر اوجاع
جمع وجع، دردها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوضاح
تصویر اوضاح
((اَ یا اُ))
جمع وضح، پیری، سفیدی ماه و سفیدی پیشانی اسب، پیرایه ای از سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضاع
تصویر ارضاع
((اِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین