جدول جو
جدول جو

معنی اوزار - جستجوی لغت در جدول جو

اوزار
ابزار، جمع واژۀ وزر، وزر ها
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
فرهنگ فارسی عمید
اوزار
(اَ)
جمع واژۀ وزر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وزر شود.
لغت نامه دهخدا
اوزار
(اَ)
افزار و ابزار وآلت. (ناظم الاطباء). آلات و ادوات کارگران. (غیاث اللغات). دست افزار پیشه وران. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان) (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
اوزار
ابزار، و به معنی گناهها و بارهای سنگین
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
فرهنگ لغت هوشیار
اوزار
((اَ یا اُ))
جمع وزر، گناه ها، بارهای گران
تصویری از اوزار
تصویر اوزار
فرهنگ فارسی معین
اوزار
پارچه ای دست بافت برای روانداز چادرشب، سفره، غم و غصه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوزار
تصویر بوزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوبار
تصویر اوبار
اوباردن، پسوند متصل به واژه به معنای اوبارنده مثلاً جگراوبار، جهان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوقار
تصویر اوقار
وقرها، سنگینی ها، کنایه از سنگین و باوقار بودن، کنایه از بردباری ها، جمع واژۀ وقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
وطرها، حاجت ها، نیاز ها، جمع واژۀ وطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوزان
تصویر اوزان
وزن، در موسیقی نوعی ساز زهی که بر روی کاسۀ بزرگ آن پوست کشیده می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوکار
تصویر اوکار
وکرها، آشیانۀ پرنده ها، جمع واژۀ وکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
هرچه به وسیلۀ آن کاری انجام شود، آلت، نوار باریک برجسته یا گود زینتی حاشیۀ چیزهایی از قبیل گچ بری، چوب و مانند آن، واسطه برای دستیابی به هدف، دستگاه یا وسیله ای که برای کارهای صنعتی به کار می رود، ادویه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
فلاتی در حدود 155400 کیلومتر مربع در کشورهای متحدآمریکا که بیشتر آن در میسوری و قسمتهایی از آن نیزدر ایالات آرکانساس، اوکلاهوما و کانزاس واقع است. ارتفاع متوسط آن 610 متر است. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
صاحب فرهنگ شعوری گوید تخته ای است که جولاهکان پای برو نهند
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوضار
تصویر اوضار
جمع وضر، ریم ها چرک ها، پسابها، ته کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزار
تصویر ایزار
نیرومند گردانیدن، استوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزار
تصویر پوزار
پاافزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوعار
تصویر اوعار
جمع وعر، دشوارها بیمزای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوطار
تصویر اوطار
حاجات، نیازها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وقر، گرانسنگ ها، بارهای گران جمع وقر بارهای گران خروارهاخربارها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وزن، سنگینی ها، اندازه ها سنجه ها سنگ ها جمع وزن: سنگینیها وزنها. یا اوزان و مقیاسها و مقادیر. سنگ و اندازه و نرخ، بناها، سازی است از ذوات الاوتار که کاسه و سطح آن کشیده و بلند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزار
تصویر انزار
بخشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند: اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت، داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند: زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار، آلت مانند (تیشه، اره، چکش و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
آلت، افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاوزار
تصویر پاوزار
تخته ایست که جولاهگان پای برو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
افزار، آلت، وسیله، مایه، آن چه از ادویه که برای خوشبو کردن در غذا ریزند مانند، فلفل، زردچوبه و دارچین، نوار باریک گچ بری در قسمت بالای دیوار و نزدیک سقف یا در هر جای سطح آن، نقش تزیینی برجسته یا فرورفته روی چوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزار
تصویر افزار
ابزار، آلت، ادویه خوشبو که در غذا ریزند، فزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افزار
تصویر افزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره