بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نرموره، آورک، سابود، گواچو، پالوازه، بادپیچ
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بازپیچ، بازام، نَرمورِه، آوَرَک، سابود، گُواچو، پالوازِه، بادپیچ
شهری است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر رود اورال که جمعیت آن در سال 1956م. به 157000 تخمین زده شده است. کارخانه های تصفیۀ فلزات و پالایشگاه نفت دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
شهری است در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بر رود اورال که جمعیت آن در سال 1956م. به 157000 تخمین زده شده است. کارخانه های تصفیۀ فلزات و پالایشگاه نفت دارد. (دایرهالمعارف فارسی)
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسۀ عمومی بیرجند به درح. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع بر سر راه شوسۀ عمومی بیرجند به درح. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 125 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری. راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
تیره ای از طایفۀ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان) طایفه ای از طوایف دیناری هفت لنگ. (جغرافیای سیاسی کیهان). این طایفه دارای شعب زیر است: خواجه، زنگی، قلعه سروی، غلام موزرموئی، کشی خالی، اولاد حاجی علی، غریبی، جلالی، ممسنی
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)
آورک. ریسمانی که در شاخ درخت و مانند آن آویزند و کودکان در ایام عید نوروز در آن نشسته درهوا آیند و روند کنند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج) : هرکه را عقل باشد و فرهنگ نزد او اورک است به زاورنگ. شمالی دهستانی (از آنندراج) ، شأن و شوکت و فر و شکوه و عظمت. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (برهان). فر و شکوه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، زیبایی و بها. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (برهان). بها و زیبایی. (اسدی) (آنندراج) (برهان) : سیاوش مرا همچو فرزند بود که با فرو با برز و اورند بود. فردوسی. ، اورنگ و تخت و تاج و افسر. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) : هم از اختر شاه بهرام بود که با فر و اورند و بانام بود. فردوسی. ، طالع و بخت، زندگانی، سیاهی در مقابل سفیدی، هر رود خانه عظیم و بزرگ. (ناظم الاطباء) (برهان) : چو شاه فریدون کز اورندرود گذشت و نیامد بکشتی فرود. فردوسی. ، دریا. (ناظم الاطباء) (برهان)