جدول جو
جدول جو

معنی اورده - جستجوی لغت در جدول جو

اورده
ورید، رگی که خون را به قلب برمی گرداند، سیاهرگ، رگ گردن، رگ های نمایان بدن
تصویری از اورده
تصویر اورده
فرهنگ فارسی عمید
اورده
(اَ رِ دَ)
جمع واژۀ ورید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رگهای گردن. (آنندراج). رجوع به ورید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نورده
تصویر نورده
نوردیده، پیموده، پیچیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارده
تصویر وارده
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آورده
تصویر آورده
ابداع شده، پدیدکرده شده، حاصل کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورده
تصویر خورده
ویژگی کسی که چیزی را خورده است، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ آ زْ / زِ)
نوردهنده. نوربخش:
ای نورده ستارۀ من
خشنودی توست چارۀ من.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان خنج که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ دَ)
راه. (منتهی الارب) (آنندراج). شاراه. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مورد شود، مهلکه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ سَ)
شهری است. (منتهی الارب). منزلی است در راه شام به مصر در وسط ریگزار از توابع حفار، بازار و مسجدی دارد. در قدیم شهری بوده و بازار و جامع و خندقهایی داشته است که بعدها خراب گشته. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه شهرستان سنندج کوهستانی و سردسیری است. سکنه آن 370 تن. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یُرْ دَ / دِ)
یورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به یورت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ دَ / دِ)
بلعیده
لغت نامه دهخدا
(اِ رِدْ دَ / اِ رِ دَ)
یکی اجردّ
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ دَ / دِ)
افشرده. رجوع به افشرده شود.
- اوشرده شدن، افشرده شدن، الانتفاض. اوشرده شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به افشرده و افشرده شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
شهری به اندلس وآن قصبۀ کورۀ جیان است و بقولی از قراء دانیه است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرغابی. (از شرفنامۀ منیری). اردک. رجوع به اردک شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به اردو شود
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
نام باستانی آن ادسا. شهری است با جمعیت 37456 تن در جنوب ترکیه. شهر ادسا در 1637م. بتصرف دولت عثمانی درآمد و عثمانیان نام اورفه بر آن نهادند و در قرن 19 میلادی بسیاری از ارمنیان مسیحی در آنجا قتل عام شدند. (دایرهالمعارف فارسی) ، انگور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 840 تن سکنه. آب آن از چشمه سار و فاضل آب رود خانه قرجه قیه ومحصول آنجا غلات، یونجه، انگور، گردو و شغل اهالی زراعت، قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. معدن سنگ آسیا در حوالی ده واقع است. سنگهای استخراجی به اطراف حمل میگردد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ دَ)
سرمای صبحدم. (مهذب الاسماء) ، سردی مزاج یا بیماری مضعف باه که پیران را افتد از غلبۀ رطوبت و برودت
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ دَ)
همان ایارده است یا یارده. در التنبیه و الاشراف صریح هست که اگرده همان ایارده است (صورت هر دو در خط پهلوی یکسان است). (یادداشت مؤلف). رجوع به ایارده و اکارده شود، اسب بور، بستان. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَدَ / دِ)
بحاصل کرده. ابداع کرده:
وی باد صبا اینهمه آوردۀ تست.
سراج قمری
لغت نامه دهخدا
نیاورده. ناآورده. مقابل آورده
لغت نامه دهخدا
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیده شده نوردیده، تنه پیراهن: و اصل او از کف باشدو آن منع بودو از اینجا نورده پیراهن کفه گویند، پیراهن، قباله سجل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورده
تصویر خورده
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردر
تصویر اوردر
فرانسوی راسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوردو
تصویر اوردو
اردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آورده
تصویر آورده
بحاصل کرده، ابداع کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورده
تصویر نورده
((نَ وَ دِ))
قباله، طومار پیچیده شده، پیراهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورده
تصویر خورده
((خُ دِ))
چیزی که از گلو فرو رفته و بلعیده شده
فرهنگ فارسی معین
این قدر، این اندازه
فرهنگ گویش مازندرانی