جدول جو
جدول جو

معنی اوجگاه - جستجوی لغت در جدول جو

اوجگاه(اَ / اُو)
جای اوج و بلندی:
دوائر فتاده بر این اوجگاه
ز بیننده پنهان چو تار نگاه.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اویراه
تصویر اویراه
بیراه، راه کج و غلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
آن زمان، آن وقت، با وجود این، برای مثال افسر خاقان وانگاه سر خاک آلود / خیمۀ سلطان وانگاه فضای درویش (سعدی۳ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیجگاه
تصویر گیجگاه
فرورفتگی کوچک در دو طرف پیشانی بین چشم و گوش، شقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باجگاه
تصویر باجگاه
جای گرفتن باج، محل وصول عوارض، محل وصول عوارض گمرکی، باجگاه، باژگاه، باج خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچگاه
تصویر کوچگاه
جایی که از آنجا کوچ کنند، زمان کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای غور، محل غور، جای فرو رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ)
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) :
وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
گمرک خانه، راهدارخانه، رصدگاه، رجوع به رصدگاه شود: ... اینک رفتم بسر تاریخ سلطان مسعود رضی اﷲعنه پس از فروگرفتن امیر یوسف و فرستادن سوی قلعت سکاوند دیگر روز از بلخ برداشت و بکشید و بباجگاه رسید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش بافق شهرستان یزد در 67هزارگزی خاور بافق و 9هزارگزی خاور راه کوشک به خبرستان. کوهستانی، سرد معتدل. سکنۀآن 38 تن و آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی کرباس بافی و گیوه چینی. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز در 38هزارگزی شمال شیراز، کنار شوسۀ شیراز باصفهان، سکنۀ آن 38 تن است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام محلی کنار راه کازرون به بهبهان میان نوبندگان و فهلیان در 66650گزی کازرون
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
مجرای بول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
به اصطلاح لوطیان فرج است. (آنندراج) (غیاث اللغات). جای خوش آمدن در شرم زن.
- خوشگاه رس،نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم از سر رحم درگذرد و به بن رحم رسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ)
موجزار. موجستان. آن جای از دریا و رودخانه که موج در آن پدیدار است. جای پرموج:
به استاد کشتی چنین گفت شاه
که کشتی درافکن بدین موجگاه.
نظامی.
بسی سنگ رنگین در آن موجگاه
همه ازرق و سرخ و زرد و سیاه.
نظامی.
، دریا. و رجوع به موج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سورگاه
تصویر سورگاه
محل سور و مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیجگاه
تصویر گیجگاه
شقیقه، گودی دو پهلوی پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتاگاه
تصویر اتاگاه
ترکی شوهر دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجگاه
تصویر تاجگاه
جای جلوس پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
(زردشتی) یکی ازاوقات پنجگانه روز وآن وقتی بوده است که درآن شربت مقدس هوم تهیه میدشه. مدت آن ازهنگام طلوع خورشید تاظهربوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، بعلاوه وانگهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
جای فرو رفتن آب محل غور، جای نهان شدن، منزل جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پرده ایست از موسیقی که شعبه بلندی آن مقام راست و شعبه پستی آن مرتفع است
فرهنگ لغت هوشیار
گور جای مقبره: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
فرهنگ لغت هوشیار
فاتور گاه فرا روگاه جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند: نخستین خرامش ازین کوچگاه به البرز خواهم برون برد راه. (نظامی)، زمان کوچ کردن زمان رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجگاه
تصویر موجگاه
جای پر موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجگاه
تصویر باجگاه
رصد گاه، گمرکخانه
فرهنگ لغت هوشیار
اولین شعبه از شعب بیست و چهار گانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند) اسم جنس مفرد اعظم که از نغمات اصیل اصفهان است (مجمع الادوار ج 2 ص 25) دو جهان دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
((پَ))
گوشه ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غورگاه
تصویر غورگاه
((غَ وْ))
جای فرو رفتن آب، محل غور، جای نهان شدن، منزل، جایگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گیجگاه
تصویر گیجگاه
مابین چشم و گوش، شقیقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، به علاوه، وانگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویراه
تصویر اویراه
((اَ وِ))
بیراه، راه کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشگاه
تصویر نوشگاه
کافه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اینگاه
تصویر اینگاه
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره