جدول جو
جدول جو

معنی اوبهی - جستجوی لغت در جدول جو

اوبهی(اَ بَ)
منسوب است به اوبه. رجوع به اوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوبه
تصویر اوبه
خیمه، چادر، آلاچق، جایی که طایفه ای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگانی کنند، کنایه از طایفه، ایل
فرهنگ فارسی عمید
(اَمْ بُ)
مخفف انبوهی:
نز انبهی تواند آمد بگوش بانگ
نز دیدگان تواند رفتن برون نظر.
مسعودسعد.
گوسفندان گر بروننداز حساب
زانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟
مولوی.
بس سرای پر ز جمع و انبهی
پیش چشم عاقبت بینان تهی.
مولوی.
ز انبهی ّ برگ پنهان گشته شاخ
ز انبهی ّ گل نهان صحرا و کاخ.
مولوی.
و رجوع به انبوهی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ هی ی)
فارس. سواره. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ وباء. جمع واژۀ وباء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وباء شود، جمع واژۀ وجره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
حیله گری. مکاری. نیرنگ بازی:
بیمار روزگار هم از اهل روزگار
روی بهی ندید که جز روبهی ندید.
خاقانی.
، ترسویی. جبن. جبان بودن:
جور مکن که حاکمان جور کنند بر رهی
شیر که پای بند شد تن بدهد به روبهی.
نظامی.
ترسم این پیر گرگ روبه باز
گرگی و روبهی کند آغاز.
نظامی.
و رجوع به روباه و روباه بازی و روبهی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ها)
روشن تر. زیباتر. نیکوتر. بهی تر. احسن: ابهی من القمرین، پروردن. غذا دادن. خوردنی دادن
لغت نامه دهخدا
(بِهْ)
بضم اول و سکون ثانی مجهول و کسر ثالث و ظهور هاء نام قریه ای است از قرای هرات و نزدیک بدان. (برهان) (آنندراج) (حبیب السیر چ قدیم ج 1 ص 379). و در معجم البلدان بفتح همزه ضبط شده و نسبت بدان اوبهی است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشته و توده. (آنندراج از فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اوب. بازگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر). رجعت. بازگشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اوبه در اصطلاح اهل سلوک همان توبه است. (کشاف اصطلاحات الفنون).
لغت نامه دهخدا
(فِ ظِ اَ بَ)
حافظ سلطان علی اوبهی، از مردم متعین خراسان. مردی پاکیزه روزگار و صحبت دیده و خوش طبع است، و خطوط را نیک نویسد اما در لباس و عقد دستار بسیار تکلف میکند. او راست:
بیستون را گر کند سیل فنا بنیاد سست
کی تواند نقش شیرین از دل فرهاد شست ؟
(ترجمه مجالس النفائس ص 144).
او راست: ’تحفهالاحباب’ در لغت فارسی و ’زبدهالتواریخ’. فرهنگ نورالدین تحفهالاحباب را در ضمن مدارک خود شمرده است. در مجالس المؤمنین ذکر او آمده و از زبدۀ او نقل کند. اوبهی منسوب به ’اوبه’ از اعمال هرات است. (الذریعه ج 3 ص 410)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوبای
تصویر اوبای
ترکی فرسنگسار نشنانراه میلی که در بیابانها و صحاری بر افرازند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تیره ای از ترکان، تاژگاه (تاژ خیمه) بازگشت ترکی پشته توده، تاژ ترکمنی (تاژ خیمه برهان قاطع) چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابهی
تصویر ابهی
((اَ ها))
روشن تر، درخشان تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوبه
تصویر اوبه
((اَ بِ))
چادر ترکمانان
فرهنگ فارسی معین