جدول جو
جدول جو

معنی اهشاء - جستجوی لغت در جدول جو

اهشاء(اَ)
مردمان سرگشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ)
انداختن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (مصادر زوزنی) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
دادن شتر ریزه. (منتهی الارب). شتر خرد و ریزه دادن، شنوانیدن مکروهی را، آزار کردن، بخشم آوردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. (غیاث). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه:
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
مسعودسعد.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریان کردن گوشت چندان که خشک گردد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشک کردن بریان. (تاج المصادر بیهقی) ، بهرۀ کسی گردانیدن چیزی را. و قوله تعالی: فقال اکفلنیها و عزنی فی الخطاب. (قرآن 23/38) ، پس گفت بهرۀ من کن او را غلبه کرد مرا به سخنی روباروی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برای کسی مال به ضمانت گذاشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِزْ)
بیرون آمدن از چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آفرینش. ایجاد:
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندرین معنی
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
گیاه نخستین برآوردن زمین، (از ’وش ی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شتر راندن برفتار، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
جمع واژۀ هوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مجمل اللغه). کامها. (مهذب الاسماء). آرزوهای نفس. (از آنندراج). خواهشها و آرزوهای نفس. (منتخب از غیاث اللغات) : میول و اهواء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : هیبت و شوکت ایشان به آبادانی جهان و تألیف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). همه از خلوص اهواء و صدق ولاءخدمت و طاعت او پیش گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). اختلاف اهواء در میان ایشان ظاهر شد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رشاء، به معنی آهوبره که قوی گردد و با مادر برفتار آید، تیزخاطر. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ / غَ دِهْ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بترسانیدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درویش گردیدن پس از توانگری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سرگشتگان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه گردانیدن دل کسی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). افسرده کردن دل کسی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به کنایه، زن. زوجه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به اهل بیت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم گول بی خرد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ / کِ)
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده.
- ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست.
- صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد.
- طریق ارشد، به رشدتر. اقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گروههای مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، اهل بیوتات در حکومت عباسی اشراف و بزرگانی را میگفتند که از خاندان هاشم نباشند و بنی هاشم را اهل الخلیفه می گفتند و اعیان و اشرافی که بطریقی غیر از نسب بقریش نسبت می یافتند و از بنی هاشم نبودند اهل بیوتات خوانده میشدند، که آنان را از جانب خلیفه عطایا و رواتب بود لیکن نه بسان بنوهاشم. (تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 5ص 21) : جواب این فصل آن است که معلوم است در شهر قم که همه شیعه اند آثار اسلام و شعار دین و قوت اعتقاد چگونه باشد از جوامع...و مدرسه های معروف معمور... و نمازکنندگان به شب و اهل بیوتات از علوی و رضوی و تازی و دیالم و غیرهم. (نقض الفضائح ص 164)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ مو نِ تَ)
عشاء خورانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شام خورانیدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(فُ)
زکام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زکام گرفتن. زکام شدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ طفل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طفل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکم راندن داروی مسهل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). براندن دارو شکم را. (تاج المصادر بیهقی). کار کردن مسهل.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خواسته و مرغوب کسی را دادن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهماء
تصویر اهماء
جامه دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهراء
تصویر اهراء
وا رفتن از پختن، مردن از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیشکش، نیوتش، هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباء
تصویر اهباء
به گونه رمن گردها گرد بر انگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احشاء
تصویر احشاء
آمار، شمار، دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است، جمع حشا، اندرونه، اعضای درونی بدن مانند، دل و جگر و معده و روده. احصائیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغشاء
تصویر اغشاء
پوشاندن، پوشانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشاء
تصویر ارشاء
((اِ))
رشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشاء
تصویر افشاء
((اِ))
آشکار کردن، فاش نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهواء
تصویر اهواء
جمع هواء، آرزوها، میل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
((اِ))
هدیه دادن، هدیه فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انشاء
تصویر انشاء
جمع نشؤ، پروردگان، بالیدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهداء
تصویر اهداء
پیش کش
فرهنگ واژه فارسی سره