جدول جو
جدول جو

معنی اهتار - جستجوی لغت در جدول جو

اهتار
(اِ تِ نَ)
خرف شدن از پیری. مهتر نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اهتار
(اَ)
جمع واژۀ هتر. به معنی دروغ و سختی و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هتر شود، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، پیچیده و شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما بر شاخش نهادن و برابر و راست کردن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتار
تصویر اشتار
(دخترانه)
الهه عشق و برکت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
حیران، واله، شیفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استار
تصویر استار
واحد اندازه گیری وزن، برابر با چهار یا چهار و نیم مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوتار
تصویر اوتار
وترها، زه کمان ها، جمع واژۀ وتر
وترها، فرد ها، طاق ها، تنهایان، در فقه نمازهایی که فقط یک رکعت دارد، جمع واژۀ وتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استار
تصویر استار
سترها، پرده ها، جمع واژۀ ستر
فرهنگ فارسی عمید
(صِ سَ)
محکم کردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک:
خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز
نافۀ بی ثرب در تتار نیابی.
ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ستر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) :
چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد
که باد غفلت بربود ازو همی استار.
بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280).
اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279).
- استار کعبه، پرده های آن
لغت نامه دهخدا
(زَ)
ابتر گردانیدن. دم بریده کردن. دنبال بریده کردن، بی فرزند کردن، ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن، عطا کردن، منع کردن، نماز چاشت خواندن آن وقت که شعاع آفتاب بر زمین منبسط گردد، بی فرزند و بی خلیفه گردانیدن خدای تعالی کسی را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حتره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فتر
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری) :
در راه خدا مگو که رهوار بماند
بگذشت و ازو بس در شهوار بماند
حق جو حق دید خلق حیران ماندند
شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند.
(از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ)
جمع واژۀ هور، دریای خرد که بریزش آب بیشه ها و مانندآن فراخ گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سخت بر زمین زدن اسب سم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زه کردن کمان را و زه ساختن کمان را، (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)، زه بر کمان کردن، (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نفقه را بر عیال تنگ کردن. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نفقه تنگ داشتن. (تاج المصادر) (ناظم الاطباء) ، به تحکم از کسی چیزی را خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستن چیزی بی تأمل و فکر. (آنندراج) ، در وقت و بی اندیشه گفتن و از خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی اندیشه سخن گفتن. (آنندراج) ، نو پیدا کردن چیزی را بی آنکه آنرا از کسی شنیده باشند، برگزیدن چیزی را و اختیار کردن، سوار شدن شتری را که هنوز بر وی سوار نشده باشند، در جای بی آب چاه کندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تمام دندان شدن ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
سست گردانیدن کسی را بیماری، شیر فروهشته و دراز و پهنا کف دست و پا و کذا: رجل افتخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد سست نگاه. (آنندراج). رجل افتخ الطرف، مرد سست نگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کرانه و جانب. (آنندراج) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آهک یا قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آماسیدن و پیدا شدن فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آماسیدن و آشکار شدن چاقی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دراز شدن. دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (ناظم الاطباء). امتار از باب افتعال و اصل آن امتتار است تاء اول بمیم بدل شده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهبار
تصویر اهبار
گوشت نو آوردن فربه گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
پایمال کردن، هدر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوار
تصویر اهوار
جمع هور، دریاچه های فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وتر، پارسی تازی شده تارها، تارهای سازی، رودهای کمان جمع وتر تارها زهها، تارهای ساز زههای ساز که بناخن یا زخمه نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتار
تصویر افتار
سست گردانیدن کسی را بیماری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتار
تصویر احتار
اندک دادن، استواربستن گره، خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
دهش، باز داشتن، آزمایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استار
تصویر استار
((اِ))
وزنی برابر چهار مثقال، یا چهار مثقال و نیم، استیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استار
تصویر استار
((اَ))
جمع ستر، پرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهدار
تصویر اهدار
هدر ساختن، پامال کردن، مباح کردن خون کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتار
تصویر ابتار
آزمایش، بازداری، دهش
فرهنگ واژه فارسی سره