جمع واژۀ هتر. به معنی دروغ و سختی و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هتر شود، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، پیچیده و شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما بر شاخش نهادن و برابر و راست کردن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ هِتْر. به معنی دروغ و سختی و غیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هتر شود، شکستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) ، پیچیده و شکسته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما بر شاخش نهادن و برابر و راست کردن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک: خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز نافۀ بی ثرب در تتار نیابی. ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
معرب چربی و چربو، چادرپیه و آن آستر و بطانۀ صفاق و ابره و ظهارۀ معده باشد. و آن پیه رقیقی است که معده و امعاء را فرا گرفته است و از فم معده تا معی قولون بکشد. و صاحب غیاث اللغات گوید: در حدودالامراض بفتحتین است، خاقانی آنرا بمعنی غش مشک آورده است یعنی ناک: خوش نفسی نیست بی گرانی کامروز نافۀ بی ثرب در تتار نیابی. ج، ثروب، أثرب. جج، أثارب
جمع واژۀ ستر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) : چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد که باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279). - استار کعبه، پرده های آن
جَمعِ واژۀ سِتر، بمعنی پرده. (غیاث اللغات) (دهار) : چو کار کعبۀ ملک جهان بدان آمد که باد غفلت بربود ازو همی استار. بوحنیفۀ اسکافی (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280). اسرارضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او چون شمع روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 279). - استارِ کعبه، پرده های آن
ابتر گردانیدن. دم بریده کردن. دنبال بریده کردن، بی فرزند کردن، ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن، عطا کردن، منع کردن، نماز چاشت خواندن آن وقت که شعاع آفتاب بر زمین منبسط گردد، بی فرزند و بی خلیفه گردانیدن خدای تعالی کسی را
ابتر گردانیدن. دم بریده کردن. دنبال بریده کردن، بی فرزند کردن، ذخیره کردن. یخنی نهادن. پس انداز کردن، عطا کردن، منع کردن، نماز چاشت خواندن آن وقت که شعاع آفتاب بر زمین منبسط گردد، بی فرزند و بی خلیفه گردانیدن خدای تعالی کسی را
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
برگشته پلک گردانیدن چشم را. (منتهی الارب). پلک چشم واگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، دست را ستون زنخ کردن از اندیشه. (منتهی الارب). دست فا زنخدان گذاشتن از اندوه و بهم درشدن. (تاج المصادر بیهقی). دست به زنخدان نهادن از غم. دست خود را زیر زنخ نهادن وبر آرنج تکیه کردن. و از این معنی است: بات مرتفقاًمشتجراً، (ترجمه قاموس) ، یعنی در حالی که بر آرنج خود تکیه کرده بود و دست خویش را به زیر زنخ نهاده بود. (از اقرب الموارد) ، رفتن خواب از چشم کسی. (منتهی الارب) ، مختلف شدن نیزه ها و درآمدن بعض آن در بعض و منه الحدیث: یشتجرون اشتجار اطباق الرأس، ای یشتبکون فی الفتنه و الحراب اشتباک عظام الرأس. (منتهی الارب). در تاج العروس این حدیث در ذیل معنی مشاجره و منازعه بدین سان آمده است: واشتجروا، تخالفوا کتشاجروا و بینهم مشاجره، و فی حدیث النخعی و ذکر فتنه یشتجرون فیها اشتجار اطباق الرأس، اراد انهم یشتبکون فی الفتنه و الحرب اشتباک اطباق الرأس و هی عظامه التی یدخل بعضها فی بعض، و قیل اراد یختلفون کما تشتجر الاصابع اذا دخل بعضها فی بعض و یقال: التقی فئتان فتشاجروا برماحهم، ای تشابکوا و اشتجروا برماحهم. و کل شی ٔ یألف بعضه بعضاً فقد اشتبک و اشتجر و انما سمی الشجر شجراً لدخول بعض اغصانه فی بعض. پس معلوم شد که اشتجار تنها به معنی مختلف شدن نیزه ها... نیست بلکه هر چیزی را که قسمتی از آن در قسمت دیگر درآید، اشتباک و اشتجار نامند و در حقیقت یکی از معانی اشتجار، بهم درآمدن چیزی در چیزی است. و بهمین سبب در متون دیگر لغت عربی مختلف شدن نیزه ها وجود ندارد. در قطر المحیط ذیل تشاجر آرد: تداخل قسمتی از چیزی در قسمت دیگر آن، و تنازع و مخالفت قوم با یکدیگر، و به نیزه یکدیگر را زدن. و ذیل اشتجار آرد: اشتجر القوم، تشاجروا. بنابراین معنی مختلف شدن نیزه ها... در منتهی الارب درست نیست، پیشی گرفتن یکی بر دیگری. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) ، رهایی یافتن کسی بشتاب
حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری) : در راه خدا مگو که رهوار بماند بگذشت و ازو بس در شهوار بماند حق جو حق دید خلق حیران ماندند شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند. (از شعوری)
حیران و واله و شیفته. (برهان) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). حیران و شیفته. (انجمن آرا). واله و حیران. (شعوری) : در راه خدا مگو که رهوار بماند بگذشت و ازو بس در شهوار بماند حق جو حق دید خلق حیران ماندند شط رفت ببحرخویش و اهوار بماند. (از شعوری)
نفقه را بر عیال تنگ کردن. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نفقه تنگ داشتن. (تاج المصادر) (ناظم الاطباء) ، به تحکم از کسی چیزی را خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستن چیزی بی تأمل و فکر. (آنندراج) ، در وقت و بی اندیشه گفتن و از خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی اندیشه سخن گفتن. (آنندراج) ، نو پیدا کردن چیزی را بی آنکه آنرا از کسی شنیده باشند، برگزیدن چیزی را و اختیار کردن، سوار شدن شتری را که هنوز بر وی سوار نشده باشند، در جای بی آب چاه کندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تمام دندان شدن ستور. (منتهی الارب)
نفقه را بر عیال تنگ کردن. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). نفقه تنگ داشتن. (تاج المصادر) (ناظم الاطباء) ، به تحکم از کسی چیزی را خواستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خواستن چیزی بی تأمل و فکر. (آنندراج) ، در وقت و بی اندیشه گفتن و از خود برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی اندیشه سخن گفتن. (آنندراج) ، نو پیدا کردن چیزی را بی آنکه آنرا از کسی شنیده باشند، برگزیدن چیزی را و اختیار کردن، سوار شدن شتری را که هنوز بر وی سوار نشده باشند، در جای بی آب چاه کندن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تمام دندان شدن ستور. (منتهی الارب)
سست گردانیدن کسی را بیماری، شیر فروهشته و دراز و پهنا کف دست و پا و کذا: رجل افتخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد سست نگاه. (آنندراج). رجل افتخ الطرف، مرد سست نگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سست گردانیدن کسی را بیماری، شیر فروهشته و دراز و پهنا کف دست و پا و کذا: رجل افتخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد سست نگاه. (آنندراج). رجل افتخ الطرف، مرد سست نگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آهک یا قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آماسیدن و پیدا شدن فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آماسیدن و آشکار شدن چاقی. (از اقرب الموارد)
آهک یا قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آماسیدن و پیدا شدن فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آماسیدن و آشکار شدن چاقی. (از اقرب الموارد)
دراز شدن. دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (ناظم الاطباء). امتار از باب افتعال و اصل آن امتتار است تاء اول بمیم بدل شده است. (از اقرب الموارد)
دراز شدن. دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (ناظم الاطباء). امتار از باب افتعال و اصل آن امتتار است تاء اول بمیم بدل شده است. (از اقرب الموارد)