رجوع از غفلت به ذکر. گفته اند که توبه در افعال ظاهری است و انابه در امور باطنی، فرار از خلق به سوی حق، بازگشتن به سوی خدا، توبه کردن، دست برداشتن از گناه، توبه
رجوع از غفلت به ذکر. گفته اند که توبه در افعال ظاهری است و انابه در امور باطنی، فرار از خلق به سوی حق، بازگشتن به سوی خدا، توبه کردن، دست برداشتن از گناه، توبه
مهابه. ترس و پرهیز. (از منتهی الارب). بیم و ترس. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترس. (دهار). مخافت. (مجمل اللغه) : شیر مبارزی که سرشته ست روزگار اندر دل مبارز مردان مهابتش. ناصرخسرو. و گر شوند به بیداری آب و آتش مست برد مهابت دادش خمار از آتش و آب. مسعودسعد. به هیچ تأویل حلاوت عبارت را آن اثر نخواهد بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). روباه... مهابت آواز بشنید. (کلیله و دمنه). اگر با متانت قلم مهابت شمشیر مقارن و هم طویله نباشد... (سندبادنامه ص 5). دیگران کی به پایۀ تو رسند پشه را کی بود مهابت پیل. ظهیر. جایی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عرم جنت سبا. سعدی. دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است. (گلستان). دشمن که خواست تانهد انگشت اعتراض برداشت از مهابتش انگشت زینهار. سلمان ساوجی. ، ترسان. (ناظم الاطباء). شکوه و عظمتی که در دل مردم ترس و واهمه ایجاد کند، بزرگی و شکوه و شأن و توقیر و شوکت و وقارو هیبت و عظمت. (ناظم الاطباء). بزرگی. فارسیان به معنی شکوه و شأن آرند. (غیاث اللغات). بزرگی و فارسیان به معنی عظمت و شکوه استعمال کنند. (از آنندراج). اجلال. (مجمل اللغه) : گفتم به گرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مهابتش نه بسنده است پاسبان. فرخی. در ضمیر خویش او را هم مهابتی نیافتم. (کلیله و دمنه). مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان). محبت با خلایق جمع چون گردد بلا باشد مهابت بیش فیلی را که با زنجیر می آید. محمدقلی سلیم (از آنندراج). ، خشم. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مغلان فیلبان را نیز گویند و حال آنکه بدین معنی هندی و ’مهاوه’ است به واو، اگرچه تبدیل باء موحده به واو و بالعکس در هر دو زبان درست است لیکن استعمال شرطاست. (از آنندراج)
مهابه. ترس و پرهیز. (از منتهی الارب). بیم و ترس. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترس. (دهار). مخافت. (مجمل اللغه) : شیر مبارزی که سرشته ست روزگار اندر دل مبارز مردان مهابتش. ناصرخسرو. و گر شوند به بیداری آب و آتش مست برد مهابت دادش خمار از آتش و آب. مسعودسعد. به هیچ تأویل حلاوت عبارت را آن اثر نخواهد بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). روباه... مهابت آواز بشنید. (کلیله و دمنه). اگر با متانت قلم مهابت شمشیر مقارن و هم طویله نباشد... (سندبادنامه ص 5). دیگران کی به پایۀ تو رسند پشه را کی بود مهابت پیل. ظهیر. جایی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عرم جنت سبا. سعدی. دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است. (گلستان). دشمن که خواست تانهد انگشت اعتراض برداشت از مهابتش انگشت زینهار. سلمان ساوجی. ، ترسان. (ناظم الاطباء). شکوه و عظمتی که در دل مردم ترس و واهمه ایجاد کند، بزرگی و شکوه و شأن و توقیر و شوکت و وقارو هیبت و عظمت. (ناظم الاطباء). بزرگی. فارسیان به معنی شکوه و شأن آرند. (غیاث اللغات). بزرگی و فارسیان به معنی عظمت و شکوه استعمال کنند. (از آنندراج). اجلال. (مجمل اللغه) : گفتم به گرد مملکتش پاسدار کیست گفتا مهابتش نه بسنده است پاسبان. فرخی. در ضمیر خویش او را هم مهابتی نیافتم. (کلیله و دمنه). مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان). محبت با خلایق جمع چون گردد بلا باشد مهابت بیش فیلی را که با زنجیر می آید. محمدقلی سلیم (از آنندراج). ، خشم. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مغلان فیلبان را نیز گویند و حال آنکه بدین معنی هندی و ’مهاوه’ است به واو، اگرچه تبدیل باء موحده به واو و بالعکس در هر دو زبان درست است لیکن استعمال شرطاست. (از آنندراج)
اهانه. سبک داشتن کسی را. (صراح از غیاث اللغات). خوار وذلیل گردانیدن. (ناظم الاطباء). حقیر و سبک داشتن کسی را و خواری کردن و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل است. (آنندراج). خوار کردن. حقیر داشتن. سبکداشت. حقیر شمردن. خوار داشتن. خوار گرفتن. توهین. تحقیر. استخفاف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به اهانه شود.
اهانه. سبک داشتن کسی را. (صراح از غیاث اللغات). خوار وذلیل گردانیدن. (ناظم الاطباء). حقیر و سبک داشتن کسی را و خواری کردن و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل است. (آنندراج). خوار کردن. حقیر داشتن. سبکداشت. حقیر شمردن. خوار داشتن. خوار گرفتن. توهین. تحقیر. استخفاف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به اهانه شود.
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اصابه. رسیدن تیر نشانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصابه تیر شکار را، آهنگ کردن و نگذشتن از آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). به هدف خوردن. تیر به نشانه رسیدن. برسیدن تیر.
اصابه. رسیدن تیر نشانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصابه تیر شکار را، آهنگ کردن و نگذشتن از آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). به هدف خوردن. تیر به نشانه رسیدن. برسیدن تیر.