جدول جو
جدول جو

معنی اهابت - جستجوی لغت در جدول جو

اهابت
(اِ تِ)
اهابه. رجوع به اهابه شود
لغت نامه دهخدا
اهابت
نهیب زدن
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
فرهنگ لغت هوشیار
اهابت
((اِ بَ))
بانگ زدن، ترساندن
تصویری از اهابت
تصویر اهابت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهابت
تصویر مهابت
(پسرانه)
بزرگی، هیبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اجابت
تصویر اجابت
جواب دادن، پاسخ دادن، قبول کردن، پذیرفتن خواهش، برآوردن حاجت
فرهنگ فارسی عمید
رجوع از غفلت به ذکر. گفته اند که توبه در افعال ظاهری است و انابه در امور باطنی، فرار از خلق به سوی حق، بازگشتن به سوی خدا، توبه کردن، دست برداشتن از گناه، توبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصابت
تصویر اصابت
رسیدن تیر به هدف، خوردن تیر به نشانه، برخورد چیزی به چیز دیگر، درست گفتن، درست رسیدن، راست آوردن، آهنگ راست کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذابت
تصویر اذابت
ذوب کردن، گداختن، آب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهابت
تصویر مهابت
سهمگینی، بزرگی و شکوه، شوکت، ترساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوار کردن، پست کردن، سبک داشتن، توهین کردن، خواری، پستی
فرهنگ فارسی عمید
(مَبَ)
مهابه. ترس و پرهیز. (از منتهی الارب). بیم و ترس. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج). ترس. (دهار). مخافت. (مجمل اللغه) :
شیر مبارزی که سرشته ست روزگار
اندر دل مبارز مردان مهابتش.
ناصرخسرو.
و گر شوند به بیداری آب و آتش مست
برد مهابت دادش خمار از آتش و آب.
مسعودسعد.
به هیچ تأویل حلاوت عبارت را آن اثر نخواهد بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه). روباه... مهابت آواز بشنید. (کلیله و دمنه). اگر با متانت قلم مهابت شمشیر مقارن و هم طویله نباشد... (سندبادنامه ص 5).
دیگران کی به پایۀ تو رسند
پشه را کی بود مهابت پیل.
ظهیر.
جایی که تیغ قهر برآرد مهابتت
ویران کند به سیل عرم جنت سبا.
سعدی.
دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است. (گلستان).
دشمن که خواست تانهد انگشت اعتراض
برداشت از مهابتش انگشت زینهار.
سلمان ساوجی.
، ترسان. (ناظم الاطباء). شکوه و عظمتی که در دل مردم ترس و واهمه ایجاد کند، بزرگی و شکوه و شأن و توقیر و شوکت و وقارو هیبت و عظمت. (ناظم الاطباء). بزرگی. فارسیان به معنی شکوه و شأن آرند. (غیاث اللغات). بزرگی و فارسیان به معنی عظمت و شکوه استعمال کنند. (از آنندراج). اجلال. (مجمل اللغه) :
گفتم به گرد مملکتش پاسدار کیست
گفتا مهابتش نه بسنده است پاسبان.
فرخی.
در ضمیر خویش او را هم مهابتی نیافتم. (کلیله و دمنه). مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان).
محبت با خلایق جمع چون گردد بلا باشد
مهابت بیش فیلی را که با زنجیر می آید.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
، خشم. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (آنندراج) ، مغلان فیلبان را نیز گویند و حال آنکه بدین معنی هندی و ’مهاوه’ است به واو، اگرچه تبدیل باء موحده به واو و بالعکس در هر دو زبان درست است لیکن استعمال شرطاست. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِظْ)
اهانه. سبک داشتن کسی را. (صراح از غیاث اللغات). خوار وذلیل گردانیدن. (ناظم الاطباء). حقیر و سبک داشتن کسی را و خواری کردن و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل است. (آنندراج). خوار کردن. حقیر داشتن. سبکداشت. حقیر شمردن. خوار داشتن. خوار گرفتن. توهین. تحقیر. استخفاف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به اهانه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خواندن بهیمه را. (تاج المصادر بیهقی) (المصادرزوزنی). بانگ زدن بر شتر به لفظ هاب هاب یا خواندن و یا زجر کردن بدان لفظ. و بانگ زدن بر گوسفند تا بایستد یا بازگردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ برزدن بر شتر بلفظ هاب هاب تا بایستد یا بازگردد و بانگ برزدن برغنم تا بایستد یا بازگردد. (آنندراج) ، گران کردن گوشت کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). گران کردن گوشت را. (ناظم الاطباء) ، شتافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ دِ هََ دَ / دِ)
اصابه. رسیدن تیر نشانه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصابه تیر شکار را، آهنگ کردن و نگذشتن از آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). به هدف خوردن. تیر به نشانه رسیدن. برسیدن تیر.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
دهی است از بخش بردسکن شهرستان کاشمر با 683 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن پنبه، زیره و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَدْءْ)
به خدای تعالی بازگشتن. (منتهی الارب). بازگشتن بسوی خدا. (از ناظم الاطباء). بازگردیدن بسوی خداو بازگشتن از کارهای بد. توبه کردن و دعا خواستن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بازگشتن. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهابت
تصویر مهابت
ترساندن، شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
بانگ زدن، ترساندن، فرا خوانی به شتاب بانگ زدن نهیب زدن، ترساندن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
سبک داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجابت
تصویر اجابت
برآوردن حاجت کسی، قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابت
تصویر اصابت
رسیدن تیر نشانه را، آهنگ کردن ونگذشتن از آن، به هدف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انابت
تصویر انابت
به خدای تعالی بازگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطابت
تصویر اطابت
پاک کردن، خوشبوی کردن، حلال و پاکیزه کردن، خوشمزه کردن طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهابت
تصویر مهابت
((مَ بَ))
بیم، ترس، شکوه، عظمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انابت
تصویر انابت
((اِ بَ))
برگشتن از گناه، توبه کردن، توبه، پشیمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
((اِ نَ))
توهین کردن، تحقیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصابت
تصویر اصابت
((اِ بَ))
رسیدن، رسیدن تیر به هدف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجابت
تصویر اجابت
((اِ بَ))
پاسخ دادن، جواب دادن، قبول کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوارداشت، سبک کردن، خارسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجابت
تصویر اجابت
پاسخ، برآوری، پاسخ دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
استخفاف، بی حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک حرمت
متضاد: احترام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برخورد، به هدف خوردن، تلاقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انابه، پشیمانی، توبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استجابت، برآوردن، پذیرش، پسند، تصویب، قبول، مستجاب، مقبول، تخلیه، دفع، قضای حاجت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سطوت، شکوه، صلابت، صولت، عظمت، وقار، هیبت، ترس، بیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد