انجیل، برای مثال او بیان می کرد با ایشان به راز / سرّ انگلیون و زنّار و نماز (مولوی - ۴۹) ، کنایه از دیبای هفت رنگ، ارژنگ، برای مثال به طغرا برکشد صورت به سان نقش چینستان / به دفتر برکشد جدول به سان صحف انگلیون (امیرمعزی - ۵۵۰)
انجیل، برای مِثال او بیان می کرد با ایشان به راز / سِرّ انگلیون و زنّار و نماز (مولوی - ۴۹) ، کنایه از دیبای هفت رنگ، ارژنگ، برای مِثال به طغرا برکشد صورت به سان نقش چینستان / به دفتر برکشد جدول به سان صُحف انگلیون (امیرمعزی - ۵۵۰)
درخت انجیر، میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد
درخت انجیر، میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن: تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد. منوچهری. عزیمت سوی مشرق انگیختند همه ره زر مغربی ریختند. نظامی. اشقر انگیخت شهریار جوان سوی آن گرد شد چو باد روان. نظامی. - انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد: بهر گوشه ای درهم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند. فردوسی. باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. (از کلیله و دمنه). بیابانی از ریگ رخشنده زرد که جز طین اصفر نینگیخت گرد. نظامی. و رجوع به گرد انگیختن شود. - انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر: یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو و مردم برآمیختن. فردوسی. تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا. خاقانی. اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم. حافظ. و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن: تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد. منوچهری. عزیمت سوی مشرق انگیختند همه ره زر مغربی ریختند. نظامی. اشقر انگیخت شهریار جوان سوی آن گرد شد چو باد روان. نظامی. - انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد: بهر گوشه ای درهم آویختند ز روی زمین گرد انگیختند. فردوسی. باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. (از کلیله و دمنه). بیابانی از ریگ رخشنده زرد که جز طین اصفر نینگیخت گرد. نظامی. و رجوع به گرد انگیختن شود. - انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر: یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو و مردم برآمیختن. فردوسی. تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا. خاقانی. اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم. حافظ. و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان). - انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). ، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن: همه شاه بگذارد از تو همی بدی نیکی انگارد از تو همی. فردوسی. و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
جامۀ هفت رنگ. (غیاث اللغات). جامۀ هفت رنگ. دیبای هفت رنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). چون مسیحیان شرقی انجیل را در قماش ابریشمین و ملون می پیچیده اند از اینرو آن را نیز انگلیون گفته اند. (فرهنگ فارسی معین) : پشم است و می نمایدت انگلیون شکر نماید او بتوشبیارش. ناصرخسرو. کشد بساط چمن ازبرای مجلس شاه بهر بهاری فرّاش باغ انگلیون. شمس فخری (از فرهنگ سروری).
جامۀ هفت رنگ. (غیاث اللغات). جامۀ هفت رنگ. دیبای هفت رنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). چون مسیحیان شرقی انجیل را در قماش ابریشمین و ملون می پیچیده اند از اینرو آن را نیز انگلیون گفته اند. (فرهنگ فارسی معین) : پشم است و می نمایدت انگلیون شکر نماید او بتوشبیارش. ناصرخسرو. کشد بساط چمن ازبرای مجلس شاه بهر بهاری فرّاش باغ انگلیون. شمس فخری (از فرهنگ سروری).
نام کتاب نصاری. انجیل عیسی. (از برهان قاطع). کتاب ترسایان. (صحاح الفرس) : معجزات و حکمت عیسی بانگلیون در است او بنوک کلک در سطری ده انگلیون کند. قطران. تا دم عیسی چلیپا گرشد اکنون بلبلان بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند. سنایی (از فرهنگ سروری). صد هزاران مرد ترسا سوی او اندک اندک جمع شد در کوی او او بیان می کرد با ایشان براز سرانگلیون و زنار و نماز. مولوی.
نام کتاب نصاری. انجیل عیسی. (از برهان قاطع). کتاب ترسایان. (صحاح الفرس) : معجزات و حکمت عیسی بانگلیون در است او بنوک کلک در سطری ده انگلیون کند. قطران. تا دم عیسی چلیپا گرشد اکنون بلبلان بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند. سنایی (از فرهنگ سروری). صد هزاران مرد ترسا سوی او اندک اندک جمع شد در کوی او او بیان می کرد با ایشان براز سرانگلیون و زنار و نماز. مولوی.
انتیموان. رجوع به انتیموان شود. - انتیمون مقیی، عبارتست از طرطرات پتاس و انتیمون. (ناظم الاطباء) ، دو مؤنث. دو زن. دو دختر: یوصیکم اﷲ فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین. (قرآن 11/4) ، اندرز میکند خدای شما رادر کار فرزندان شما پسر را چند بهرۀ دو دختر. (کشف الاسرار ج 2 ص 430). و رجوع به انثی و انثیان شود
انتیموان. رجوع به انتیموان شود. - انتیمون مقیی، عبارتست از طرطرات پتاس و انتیمون. (ناظم الاطباء) ، دو مؤنث. دو زن. دو دختر: یوصیکم اﷲ فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین. (قرآن 11/4) ، اندرز میکند خدای شما رادر کار فرزندان شما پسر را چَنِد بهرۀ دو دختر. (کشف الاسرار ج 2 ص 430). و رجوع به انثی و انثیان شود