جدول جو
جدول جو

معنی انگیرون - جستجوی لغت در جدول جو

انگیرون
انبردندان کسی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انتیمون
تصویر انتیمون
آنتیموان، فلزی سفید و درخشنده که در معدن به صورت ترکیب با گوگرد به دست می آید و در ساخت حروف چاپ، طب و داروسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگلیون
تصویر انگلیون
انجیل، برای مثال او بیان می کرد با ایشان به راز / سرّ انگلیون و زنّار و نماز (مولوی - ۴۹) ، کنایه از دیبای هفت رنگ، ارژنگ، برای مثال به طغرا برکشد صورت به سان نقش چینستان / به دفتر برکشد جدول به سان صحف انگلیون (امیرمعزی - ۵۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
انگاشتن، انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
واداشتن، تحریک کردن، شوراندن
پدید آوردن، نقش برجسته ساختن، زنده کردن دوباره
جنباندن از جای، به جنبش آوردن، برجهانیدن، بلندکردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیربن
تصویر انجیربن
درخت انجیر، میوه ای درشت و شیرین و گوشت دار به رنگ های زرد و قرمز که درون آن پر از دانه های ریز است، درخت این میوه از تیرۀ انجیریان، با برگ های شکاف دار و پوست خاکستری که در اقسام متعدد وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیردن
تصویر انجیردن
سوراخ کردن، سفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دهی از بخش ماه نشان شهرستان زنجان است که 488 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قشلاجوق و محصول آنجا غلات، و میوه است. این ده مرکز دهستانی به همین نام است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) ، نوعی از ناز غریبه که شهوت را برانگیزد. (آنندراج) :
ز اندام ایاز شوخ خونریز
مقشر می کندبادام انگیز.
زلالی (از آنندراج).
، برانگیخته. بلندساخته. برخیزانیده. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) ، حرکت قوت شهویه. (آنندراج) (انجمن آرا) ، در ترکیب بجای نعت فاعلی (انگیزنده) می نشیند: آتش انگیز، آرزوانگیز، آشوب انگیز، ابرانگیز (جنگل ابرانگیز) ، اسرارانگیز، اسف انگیز، اشتهاانگیز، بادانگیز (نفاخ) ، بارانگیز، بهجت نگیز، بیم انگیز، تب انگیز، ترس انگیز، حزن انگیز، حسدانگیز، حسرت انگیز، حیرت انگیز، خاطرانگیز، خشم انگیز، خصومت انگیز، خیال انگیز، دشمن انگیز، دل انگیز، دوست انگیز (که بود از پدر دوست انگیزتر. نظامی) ، دولت انگیز، دهشت انگیز، راحت انگیز، رأفت انگیز، رشگ انگیز، رعب انگیز، رغبت انگیز، رقت انگیز، روح انگیز، رونق انگیز، سپاه انگیز، سرعت انگیز، سرورانگیز، شادی انگیز، شب انگیز، شرانگیز، شرم انگیز، شفقت انگیز، شکارانگیز، شگفت انگیز، شماتت انگیز، شورانگیز، شهوت انگیز، طرب انگیز، عبرت انگیز، عشق انگیز، غبارانگیز، غضب انگیز، غم انگیز، فرح انگیز، فسادانگیز، گردانگیز، غیرت انگیز، فتنه انگیز، گمان انگیز، لشکرانگیز، مسرت انگیز، ملال انگیز، ملالت انگیز، ملامت انگیز، ملک انگیز، مهرانگیز، نخچیرانگیز، نخوت انگیز، نشاطانگیز، نفخ انگیز، نفرت انگیز، وحشت انگیز، وهم انگیز، هراس انگیز، هول انگیز، هیجان انگیز. رجوع به همین کلمات در جای خود شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ هََ)
دهی از بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شِ دَ)
جنباندن از جای. (برهان قاطع) (از هفت قلزم) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنبانیدن. (انجمن آرا). برجهانیدن. (آنندراج). بلند ساختن. برکشیدن. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به حرکت درآوردن:
تیغی بکشد منکر و میغی بنگیزد
آخر زپس اندر بهزیمت بگریزد.
منوچهری.
عزیمت سوی مشرق انگیختند
همه ره زر مغربی ریختند.
نظامی.
اشقر انگیخت شهریار جوان
سوی آن گرد شد چو باد روان.
نظامی.
- انگیختن گرد، برآوردن و بلند کردن آن. بپا کردن گرد:
بهر گوشه ای درهم آویختند
ز روی زمین گرد انگیختند.
فردوسی.
باران دوصدساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای.
(از کلیله و دمنه).
بیابانی از ریگ رخشنده زرد
که جز طین اصفر نینگیخت گرد.
نظامی.
و رجوع به گرد انگیختن شود.
- انگیختن لشکر، گرد کردن. فراهم کردن و آماده کردن آن. (از یادداشت مؤلف). گرد آوردن و به حرکت درآوردن لشکر:
یکی لشکری خواهم انگیختن
ابا دیو و مردم برآمیختن.
فردوسی.
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر، چشم خصم
صدهزاران چشمه شد چون خانه نحل از بکا.
خاقانی.
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم.
حافظ.
و رجوع به لشکر انگیختن و لشکرانگیز شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام رستنی باشد. (آنندراج) ، بلندشده. (ناظم الاطباء). افراخته شده. (ناظم الاطباء). بر پا شده: پسر دانست که دل آویختۀ اوست و این گرد بلا انگیختۀ او. سعدی (گلستان).
- انگیخته کردن، برپا کردن: قصد آن دارد که پل تباه کند تا لب آب بگیرد و فسادی کند انگیخته بس بزرگ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578).
، تحریک شده. (ناظم الاطباء). برشورانیده. شورانیده شده. (ناظم الاطباء) ، مبعوث. (یادداشت مؤلف) ، جهانیده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، برجسته. (یادداشت مؤلف). برآمده. برجسته. مجسمه مانند: نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد و بپردازد چنانکه بنظر انگیخته نماید و مسطح باشد و دیگری مسطح نماید و انگیخته باشد. (کلیله و دمنه). تماثیل جمع تمثال باشد و هو تفعال من المثال والمثل مرادصورت انگیخته است. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 357)، لعبت. بت. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مریوان شهرستان سنندج با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حساب و کتاب و آوارجه و دفتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ کَ دَ)
پنداشتن. تصور کردن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج). انگاشتن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن:
همه شاه بگذارد از تو همی
بدی نیکی انگارد از تو همی.
فردوسی.
و رجوع به انگار و انگاره و انگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
جامۀ هفت رنگ. (غیاث اللغات). جامۀ هفت رنگ. دیبای هفت رنگ. (انجمن آرا) (آنندراج). چون مسیحیان شرقی انجیل را در قماش ابریشمین و ملون می پیچیده اند از اینرو آن را نیز انگلیون گفته اند. (فرهنگ فارسی معین) :
پشم است و می نمایدت انگلیون
شکر نماید او بتوشبیارش.
ناصرخسرو.
کشد بساط چمن ازبرای مجلس شاه
بهر بهاری فرّاش باغ انگلیون.
شمس فخری (از فرهنگ سروری).
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ)
نام کتاب نصاری. انجیل عیسی. (از برهان قاطع). کتاب ترسایان. (صحاح الفرس) :
معجزات و حکمت عیسی بانگلیون در است
او بنوک کلک در سطری ده انگلیون کند.
قطران.
تا دم عیسی چلیپا گرشد اکنون بلبلان
بهر انگلیون سراییدن بترسایی شدند.
سنایی (از فرهنگ سروری).
صد هزاران مرد ترسا سوی او
اندک اندک جمع شد در کوی او
او بیان می کرد با ایشان براز
سرانگلیون و زنار و نماز.
مولوی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یو)
جمع واژۀ اندری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندری شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ طَ)
یک قسم گیاهی که در روی سنگهای کنارۀ دریا می روید و یک وقتی آنرادر دفع کرم استعمال می نمودند. (ناظم الاطباء). و رجوع به لکلرک و لاروس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انتیموان. رجوع به انتیموان شود.
- انتیمون مقیی، عبارتست از طرطرات پتاس و انتیمون. (ناظم الاطباء) ، دو مؤنث. دو زن. دو دختر: یوصیکم اﷲ فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین. (قرآن 11/4) ، اندرز میکند خدای شما رادر کار فرزندان شما پسر را چند بهرۀ دو دختر. (کشف الاسرار ج 2 ص 430). و رجوع به انثی و انثیان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ/ اِ)
در حال انگاشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
درخت انجیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ رَ / رُو کَ دَ)
سوراخ کردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ سروری) (فرهنگ فارسی معین). سفتن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). تثقیب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قطعه ای از ابریشم رنگارنگ. (ناظم الاطباء) ، راست کردن خر، گوش خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
پنداشتن تصور کردن گمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
انجیل: انجیل انگلیون، چون مسیحیان شرقی انجیل را در قماش ابریشمین و ملون می پیچیده اند ازینرو آن قماش را نیز انگلیون گفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
جنباندن از جای، بلند شدن و برکشیدن، بحرکت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیربن
تصویر انجیربن
درخت انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیردن
تصویر انجیردن
سوراخ کردن سفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجیربن
تصویر انجیربن
((~. بُ))
درخت انجیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجیردن
تصویر انجیردن
((اَ دَ))
انجیر، سوراخ کردن، سفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاردن
تصویر انگاردن
((اِ دَ))
پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگلیون
تصویر انگلیون
((اَ گِ))
انجیل، نوعی پارچه ابریشمین که انجیل را در آن می پیچیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگیختن
تصویر انگیختن
((اَ تَ))
جنباندن، تکان دادن، بلند ساختن، برکشیدن، واداشتن، تحریک کردن، شورانیدن
فرهنگ فارسی معین
نام نوعی سبزی وحشی، در پلور به پرنده ای سبز رنگ گویند، پربار
فرهنگ گویش مازندرانی