جدول جو
جدول جو

معنی انوح - جستجوی لغت در جدول جو

انوح
(اِ تِ)
نالیدن. (تاج المصادر بیهقی). رخیدن و دم برآوردن از مرض و دمه و تاسه و جز آن. (منتهی الارب). انح. انیح. (ناظم الاطباء). رجوع به انح و انیح شود
لغت نامه دهخدا
انوح
(اَ)
بخیل که چون چیزی از او بخواهند تنحنح کند ، دراز شدن شتر، دردمند گردیدن، طمع کردن، طلب کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
انوح
خوش خنده بسیار خنده، زفت (بخیل)
تصویری از انوح
تصویر انوح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انوش
تصویر انوش
(پسرانه)
بی مرگ، جاودان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوف
تصویر انوف
انف ها، بینی ها، دماغها، جمع واژۀ انف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انور
تصویر انور
روشن تر، درخشان تر، تابناک تر، نورانی، درخشان، مبارک، گرامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوک
تصویر انوک
ساده لوح، احمق، کودن، کم خرد، ابله، کاغه، شیشه گردن، کردنگ، خل، گردنگل، دنگل، کهسله، دبنگ، نابخرد، لاده، غمر، ریش کاو، کم عقل، خام ریش، چل، تپنکوز، غتفره، سبک رای، تاریک مغز، بی عقل، کانا، گول، فغاک، خرطبع، بدخرد، دنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انوا
تصویر انوا
سقوط ستاره از یکی از منازل در مغرب و طلوع رقیب آن از مشرق، باران ها، ۲۸ ستاره که هرگاه یکی از آن ها غروب می کرده ستارۀ دیگری در همان ساعت در مشرق طلوع می کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن، هویدا شدن، پدید آمدن، رخ دادن امری، پابرجا شدن، در گناه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
پرخواب تر. خوابناک تر.
- امثال:
انوم من فهد.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خمیدن از گرانی. خمیدن از ثقل و سنگینی.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
فراخ از هر چیزی. ج، جوح
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سرکش.
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ بُ)
ترنجیدن. بهم درکشیده شدن. (منتهی الارب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم گرفته شدن. فراهم آمده شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وَ)
از حصنهای ناحیۀ زبید یمن است. (از معجم البلدان) ، رسیدن میوۀ درخت. (از اقرب الموارد). رسانیدن درخت میوه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسیده شدن میوۀ درخت. (آنندراج) ، آماده شدن میوه برای چیدن. (از اقرب الموارد). حاضر گردیدن میوه برای چیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراخ شدن علف چراگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراخ شدن چراگاه. (تاج المصادر بیهقی). اطاعت چراگاه برای کسی، وسعت یافتن آن و آماده شدن برای چراندن هرچه بخواهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از روح. راحت بخشنده تر. آساینده تر. خوش آیندتر. باروح تر.
- امثال:
اروح من الیأس، بدان مناسبت که گویند: الیأس احدی الراحتین. (مجمع الامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
نعت تفضیلی از نجاح. (یادداشت مؤلف). فیروزمندتر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بزرگ شدن و سطبر گردیدن.
لغت نامه دهخدا
شهری دیگر است در یهودا که در کوهستان بود، (یوشع 15:56)، و دور نیست که همان زعنوطه باشد که بمسافت 10 میل جنوب غربی الخلیل واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، بستانی آرد: این شهر کوهستانی در مسافت 10میلی جنوب جیرون واقع است و نام آن با نام دیگر شهرهای جنوبی جیرون در یک ردیف آمده است مانند: معون، کرمل و زیف، و چه بسا که همان زعنوط و یا صائوب باشد، در سفر ایام اول آمده است که آیقوثیل آن را بنا کرد و یا محل اقامت خویش قرار داد، (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
به معنی راحت، شهری است در نفتالی که شهریار آشور آن را مفتوح ساخت (دوم پادشاهان 15:29) و فاندیفلد و پورتر گمان دارند که یانوح همان حنین است و کاندر گمان میکند که یانوع حالیه است که در نزدیکی حدود غربی نفتالی میباشد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
به معنی دشمنی، چاهی است در وادی جرار که شبانان اسحاق حفر نمودند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
پیدا شدن پدید آمدن ایجاد شدن، حدوث (واقعه) ایجاد (سانحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنوح
تصویر جنوح
گرایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروح
تصویر اروح
گشاده گام: کسی که گشاد گشاد راه میرود گشاد فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوح
تصویر ازوح
سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنوح
تصویر دنوح
رام گشتن رامگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انواح
تصویر انواح
جمع نایحه، زنان موینده زنان زاربگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنوح
تصویر فنوح
کم نوش: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوک
تصویر انوک
گول: نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوق
تصویر انوق
مرغ مسری لاشخور مسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوف
تصویر انوف
بینی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انوس
تصویر انوس
سگ رام سگ ناگزنده خو گیرنده جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انور
تصویر انور
((اَ وَ))
روشن تر، درخشان تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انوق
تصویر انوق
((اَ نُ))
عقاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوح
تصویر سنوح
((سُ))
پیدا شدن، پدید آمدن، ایجاد شدن
فرهنگ فارسی معین