جدول جو
جدول جو

معنی انقیاء - جستجوی لغت در جدول جو

انقیاء
(اَ)
جمع واژۀ نقی. (ناظم الاطباء) (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انقیاد
تصویر انقیاد
گردن نهادن، مطیع شدن، فرمانبرداری، فروتنی، خوار و رام شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
شکافتن دیوار بی افتادن و یا فرودریدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شکافته شدن دیوار. (تاج المصادر بیهقی). ترک خوردن دیوار. (یادداشت مؤلف) ، بر نکول انگیختن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نقا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، سنگ پشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باخه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انقدان و انقذ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیم پخته کردن گوشت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیم پز کردن گوشت را. نیم جوش پختن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بقی آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نهان و پوشیده گردیدن. (منتهی الارب). پنهان و پوشیده گردیدن. (ناظم الاطباء). استخفاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سپری شدن و نابود گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نابود شدن و منقطع گردیدن. (از اقرب الموارد). بسرآمدن. (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث اللغات). سپری شدن و بسرآمدن روزگار. (تاج المصادر بیهقی). بسرآمدن مدت. (مصادر زوزنی). گذشتن. برسیدن. رسیدن. منقضی گشتن. تقضی. انصرام. (یادداشت مؤلف).
- انقضاء اجل، منقضی شدن مدت. سرآمدن مهلت. (یادداشت مؤلف).
- انقضاء مدت، سر آمدن. بسر آمدن. انصرام آن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
نوعی خرمای شامی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کنده شدن زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغاکی کنده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن بیضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِرْ)
گردن دادن و کشیده شدن ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشیده شدن ستور. (از اقرب الموارد). کشیده شدن و تن بدادن. (تاج المصادر بیهقی). گردن دادن. (صراح اللغه). کشیده شدن. (مصادر زوزنی) (از آنندراج). استقاده. گردن نهادن. استسلام. تن دادن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِرْ)
افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندازه پذیرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روان شدن بر قیاس و مانند آن شدن. (تاج المصادر بیهقی). قیاس پذیرفتن چیزی. (یادداشت مؤلف) ، رد کردن و دفع نمودن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دور گردانیدن، مانده ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج). خسته کردن. (از اقرب الموارد) ، مانده و خسته شدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ تا)
فرودریدن و ریخته شدن ریگ و خاک چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته شدن ریگ و خاک. (از اقرب الموارد). رهیده شدن و از بن برکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی). ریهیده شدن. (مصادر زوزنی). واریز کردن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نهی ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی مرد بپایان خردمندی رسیده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَتْ)
جمع واژۀ تقی ّ. پرهیزکاران. ترس کاران: عالم عادل مؤید مظفّر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقراء ملاذالغرباء مربی الفضلاء محب الاتقیاء افتخار آل پارس فخرالدوله... (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِءْ)
فراهم آمدن شیر در اطراف پستان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روان و جاری شدن شیر بدون دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقی که بمعنی بدبخت است. (غیاث) (آنندراج). جمع واژۀ شقی. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 62). بدبختان:
تا روز اولت چه نوشته ست، بر جبین
زیرا که در ازل سعدایند و اشقیا.
سعدی.
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبی ٔ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نبی ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) (دهار). پادشاهان آل بویه که لقب شاهنشاه داشتند. این کلمه یعنی شاهنشاه را به کلماتی از جمله انبیاء اضافه می کردند ومی گفتند: شاهنشاه انبیاء. (از نقودالعربیه ص 135).
- خاتم الانبیاء، رجوع به همین ماده شود.
، بر سر خود رفتن ناقه و معلوم نشدن که کجا زاییده، انتج القوم، زه آوردند شتران ایشان، وقت زه رسیدن اسب و ناقه را یعنی حملش آشکار شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک گشتن اسب بزادن. (مصادر زوزنی). فرارسیدن هنگام زایش چارپایان. (فرهنگ فارسی معین) ، نتیجه دادن. نتیجه بخشیدن. منتج شدن. (یادداشت مؤلف) ، نتیجه گرفتن از چیزی. (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح منطق) نتیجه گرفتن از مقدمات منطقی. (فرهنگ فارسی معین) : از قضایا اجنبی انتاج صورت نبندد پس دو حد باقی را از دو مقدمه که به معنی یکی بود و در نتیجه ساقط باشد حد اوسط خوانند... و حد اوسط علت تألیف قیاس بود و رسانندۀ دو باقی بیکدیگر که انتاج عبارت از آنست. (اساس الاقتباس ص 191)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انسیاء
تصویر انسیاء
رگ کردن پستان روان شدن شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران، وخشوران، پیغمبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقیاص
تصویر انقیاص
ریزش چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقیاد
تصویر انقیاد
گردن دادن، کشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاء
تصویر انقاء
جمع نقو، بر استخوان ها، برگزیدن، پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیاء
تصویر ادعیاء
جمع دعی، پسرخواندگان، جهمرز زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
تیره بختان جمع شقی بدبختان تیره روزان تبه روزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیاء
تصویر اشقیاء
جمع شقی، سیه روزان، بدبختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقیاد
تصویر انقیاد
((اِ))
رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری، فروتنی، جمع انقیادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقضاء
تصویر انقضاء
((اِ قِ))
به سر آمدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
جمع نبی، پیامبران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتقیاء
تصویر اتقیاء
جمع تقی، پرهیزکاران، پارسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبیاء
تصویر انبیاء
پیغمبران، پیامبران
فرهنگ واژه فارسی سره
اطاعت، پیروی، تابعیت، تبعیت، تسلیم، تمکین، طاعت، فرمانبرداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند سوره انبیا می خواند، دلیل که حق تعالی او را علم و سیرت بخشد. محمد بن سیرین
اقبال دو جهانی یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب