جدول جو
جدول جو

معنی انصافا - جستجوی لغت در جدول جو

انصافا
به درستی، به داد، از روی داد، از روی انصاف، بطور عدالت و حقانیت، از روی عدل و انصاف
فرهنگ لغت هوشیار
انصافا
به درستی، به دادمندی
تصویری از انصافا
تصویر انصافا
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انصاف
تصویر انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصراف
تصویر انصراف
برگشتن از تصمیم، بازگشتن، چشم پوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتصاف
تصویر انتصاف
داد گرفتن، باانصاف رفتار کردن، به نیمه رسیدن، نیمۀ چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
یا الیصافان. رئیس سبط زبولون که در هنگام تقسیم مملکت کنعان نایب ایشان بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصف و نصف و نصف.
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
داد دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). عدل کردن. (از اقرب الموارد). داد کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در تقسیم غیرمستقیم سلول مرحلۀ سوم از مراحل مختلف میتوز است که دو بخش کروموزومی بدو قطب میروند. مرحلۀ انافاز را باید دورۀ صعودی کروموزمها دانست زیرا دو قسمت هر زوج کروموزمی متدرجاً از هم دور میشوند و با قسمتهای مربوط زوجهای دیگر بسمت دو قطب میروند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 21 و 23). و رجوع کتاب و گیاه شناسی ثابتی ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تمام حق خود گرفتن از کسی. (ناظم الاطباء). انتصف منه، تمام حق خود گرفت از آن. (منتهی الارب). نصف یافتن. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افکندگی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مأخوذ از سریانی، کشمش و مویز. (ناظم الاطباء). و رجوع به انساثا شود، فروهشته شدن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی ورق 228 ب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برگشتن و بازماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن جرجانی). انکفاء. (از اقرب الموارد). بازگشتن و مراجعت و انقلاب. (غیاث اللغات) (آنندراج). واگشتن. انصفاق. بازگشتن از جایی. بازگشتن از رای و عقیدتی. بازگشتن از قصدی. (یادداشت مؤلف) ، اندک اندک شیر خورانیدن راعی بره و بزغاله را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اندک اندک شیر خورانیدن شبان بره را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به سریانی دوایی است که آنرا بفارسی مویزک و بعربی زبیب الجبل خوانند. (برهان قاطع). مویزج. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کشمش کولی. (یادداشت لغت نامه). و رجوع به مویزک و مویزج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ / نِ)
انصافاً و بطور انصاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا الیصافان، بمعنی محفوظ از طرف خداوند است، وی مرد لاوی و رئیس طایفۀ قهاتیان بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انصراف
تصویر انصراف
برگشتن و بازماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصافی
تصویر ناصافی
کدری مصفانبودن، چرکینی ناپاکی، ناهمواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاری
تصویر انصاری
یاری ده منسوب به (انصار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انحصارا
تصویر انحصارا
به تکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصرافات
تصویر انصرافات
جمع انصراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتصاف
تصویر انتصاف
حق خود را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتصالا
تصویر اتصالا
پیاپی پیوسته استمرارا متوالیا علی التوالی متعاقبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
میانه روی، عدل و داد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتصاف
تصویر انتصاف
((اِ تِ))
حق خود را از کسی گرفتن، نصف چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصراف
تصویر انصراف
((اِ ص ِ))
بازگشتن، مراجعت کردن، باز ماندن، از عقیده خود برگشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اِ))
به نیمه رسیدن. نیمه چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
((اَ))
جمع نصف، نیم ها، نیمه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصافاً
تصویر انصافاً
((اِ فَ نْ))
از روی انصاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انصراف
تصویر انصراف
برگشت، چشم پوشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
دادمندی
فرهنگ واژه فارسی سره
داد، رحم، عدالت، عدل، مروت، نصفت
متضاد: بیداد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عدالت
دیکشنری اردو به فارسی