جدول جو
جدول جو

معنی انصاف

انصاف((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راستی نمودن، عدل، داد
تصویری از انصاف
تصویر انصاف
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انصاف

انصاف

انصاف
خدمتگزاران، آنکه در اداره یا بنگاهی خدمت می کند، مستخدم، خدمت کننده، خادم مثلاً دولت خدمتگزار
انصاف
فرهنگ فارسی عمید

انصاف

انصاف
داد دادن، عدل و داد کردن، راستی کردن، به نیمه رسیدن، میانه روی، انصافاً، حقیقتاً
انصاف
فرهنگ فارسی عمید

انصاف

انصاف
داد دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). عدل کردن. (از اقرب الموارد). داد کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا