جدول جو
جدول جو

معنی انسلاق - جستجوی لغت در جدول جو

انسلاق(اِ مِ)
مبتلا شدن به بیماری سلاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انسلاخ
تصویر انسلاخ
بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست، پوست انداختن، از تن درآوردن جامه، لخت شدن، کنایه از به آخر رسیدن ماه، کنایه از بیرون آمدن روز از شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
وارد شدن در دسته یا جماعتی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
گشاده شدن، رها شدن، گشاده رو شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
تمام گشاده شدن در: انبلق الباب، تمام گشاده شد در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). چهارطاق شدن در. (یادداشت مؤلف). گشاده شدن در. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
خلق پذیری. آفرینش. (نوادر لغات دیوان کبیر چ فروزانفر) :
بس کن درآ در انجمن در انخلاق مرد و زن
می ساز و صورت می شکن در صورت فخاره ای.
مولوی (دیوان شمس چ فروزانفر ج 5 بیت 25835)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
تیز گردیدن شاخ (درخت). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سوده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). اندقاق. (از اقرب الموارد) ، در نهان رفتن. (از المنجد) : سلطان فرمود که اقتضای نقض میثاق سبب انسلال اوست. (جهانگشای جوینی) ، کشیده شدن شمشیر از غلاف. (از المنجد) : اعیان خانان چون قوم تتار دیدند بر مثال اختران از انسلال تیغهای خرشید گریزان شدند. (جهانگشای جوینی).
- انسلال بدن، انهزال آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (از اقرب الموارد). بشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، خوابانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بسته شدن در. (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) ، برجهانیدن کودک را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رانده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پنهان بیرون آمدن از میان چیزی و آهسته آهسته برآمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). از میان چیزی بیرون آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). درآمدن. بیرون آمدن. (از اقرب الموارد) ، اره کردن. (یادداشت مؤلف) : الرخام، حجر... یقطع من معادنه و ینشرو ینجر. (ابن البیطار ذیل رخام از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درآمدن چیزی در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج). مندرج شدن و داخل شدن و درکشیده شدن. (ناظم الاطباء). داخل شدن. درآمدن. (از اقرب الموارد) ، تعریف کردن خواستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طلب راهنمایی کردن به گم شده (ضد معنی اول). (از اقرب الموارد) ، هجو کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرودن. (یادداشت مؤلف). شعر خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). خواندن شعر دیگری، مقابل انشاء. (یادداشت مؤلف). شعر کسی را خواندن برای دیگری. برخواندن. خواندن و آوردن شعر از دیگری. (فرهنگ فارسی معین).
- انشادسرای، شعرخوان. (آنندراج).
- انشاد کردن، خواندن. قرائت کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منشد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
شکافته شدن پاشنۀ کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج). شکافته شدن پاشنۀ پای. (ناظم الاطباء). شکافته شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لغزیده شدن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بیرون آمدن چیزی از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیرون آمدن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن جرجانی) : اتباع بی دیانت و صیانت ایشان که به انسلاخ شعار شریعت نزدیک بودند. (جهانگشای جوینی) ، ناروان ساختن، سخت وزیدن باد و برداشتن خاک و سنگریزه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تند وزیدن باد. انساب. (از اقرب الموارد) ، در دام آویختن شکاری شکار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آویختن شکارچی شکار را در دام. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انذلاق
تصویر انذلاق
تیز گردیدن تیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آمدن مار از پوست پوست انداختن، بیرون آمدن روز از شب دمیدن روز، ریزش پشم در جانوران بیرون آمدن چیزی از چیزی (ماراز پوست روز از شب) پوست انداختن، جامه کندن لخت شدن، گذشتن (ماه) سپری شدن، بیرون امدن چیزی از چیزی، بیرون آمدن روز از شب
فرهنگ لغت هوشیار
درونش درون رفتن داخل شدن در رشته در آمدن در آمدن (در چیزی) وارد شدن (در دسته و گروهی)، برشته کشیده شدن، در جماعتی از مردم وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلال
تصویر انسلال
دمیدن: آهسته آهسته بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسیاق
تصویر انسیاق
رانده شدن، روان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
روان شدن روانگی، گشاده رویی گشاده زبانی گشاده شدن روان شدن رها شدن، گشاده رو شدن، گشادگی رهایی. یا انطلاق لسان. گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انغلاق
تصویر انغلاق
کلون شدن کلید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
پاره پاره گشتن شکافتگی شکافته شدن، شکافتگی. شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاع
تصویر انسلاع
شکافتن چون پاشنه پا پارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزلاق
تصویر انزلاق
لغزیده شدن لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سوده شدن، فراخ شدن، خشک شدن پستان ماده شتر، خشک شدن شیر، شکستن چون دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسفاق
تصویر انسفاق
باز شدن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاب
تصویر انسلاب
گم و نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطلاق
تصویر انطلاق
((اِ طِ))
گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
((اِ س ِ))
داخل شدن، در آمدن در چیزی، به رشته کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انسلاخ
تصویر انسلاخ
((اِ س ِ))
پوست انداختن، گذشتن (ماه)، سپری شدن، سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفلاق
تصویر انفلاق
((اِ فِ))
شکافته شدن، شکافتگی
فرهنگ فارسی معین