جدول جو
جدول جو

معنی اندریه - جستجوی لغت در جدول جو

اندریه(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انداوه
تصویر انداوه
ماله، مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ به دیوار می مالند، شکوه، شکایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشعریه
تصویر اشعریه
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندیه
تصویر اندیه
ندیٰ ها، نم ها، شبنم ها، باران ها، گیاهان تازه، خاکهای نمناک، بخشش ها و دهش ها، بخورها، جمع واژۀ ندیٰ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ ری یَ)
اسبانی از نسل اخدر، فحلی معروف. خیل اخدریه از نسل اخدر، فحلی معروف است که در کاظمه با خران آمیزش کرد واین خیل از نسل اویند. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: و الاخدریه من الخیل منه (الاخدر) و منسوبهالیه و الاخدریه من الحمر منسوبه الیه ایضاً و قیل هی منسوبه الی العراق. قال ابن سیده و لاادری کیف ذلک
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندر که دهی است قریب حلب. ج، اندریّون و قول عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
و لاتبقی خمور الاندرینا
نسب الخمرالی اهل القریه، ای خمورالاندریین فاجتمعت ثلاث یأات فخففها ضرورهً او جمع الاندری اندرون کما قال الاشعرون و الاعجمون. (منتهی الارب). منسوب به اندر که دهی است از حلب. ج، اندرون و اندریون و اندریین. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یَ)
اصطلاح فقه، مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال له اکدر فلم یعرفها او کانت المیته تسمی اکدریه او لانها کدرت علی زید. (منتهی الارب) (آنندراج)، تنزیه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منزه داشتن خود ازگناهان. (از اقرب الموارد)، فرزندان کریم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نواختن و بخشش کردن. (آنندراج). احسان کردن. (فرهنگ فارسی دکترمعین).
- اکرام خو، آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. (فرهنگ فارسی معین).
- اکرام ساز، اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین).
،
{{اسم مصدر}} بزرگداشت. حرمت. (فرهنگ فارسی معین). حرمت و عزت و احترام. (ناظم الاطباء) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی (آلتونتاش) بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. (تاریخ بیهقی).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. (تاریخ بخارا نرشخی).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. (کلیله و دمنه). فراط اکرام ملک بدو (گاو) این بطر راه داده است. (کلیله و دمنه). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. (کلیله و دمنه).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 389). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 339).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.
مولوی.
... به اکرامم درآوردند. (گلستان).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش.
(بوستان).
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست.
سعدی.
، احسان. انعام. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ ندی. شبنمهای صبحگاهی. (فرهنگ فارسی معین) :
لاله نروید در چمن بادام نگشاید دهن
نه شبنم آید بر سمن نه بر شکوفه اندیه.
منوچهری.

جمع واژۀ نادی. (از اقرب الموارد). اندیهالادب. رجوع به نادی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند با 309 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یَ)
یکی از فرق نه گانه فرقۀ ثالثۀ شیعه از غلات. ایشان گویند علی که پدر حسنین است علی امام نیست بلکه مردی است که او را علی الأزدری گویند و آن علی که امام است او را فرزند نباشد. (بیان الادیان) ، جامه و پارچه پیچیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ / یِ)
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) :
بامچه اندودن کس را بدوغ
خواست ز من عاریت اندایه کیر.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام دهی است در جنوب حلب و بین آندو باندازۀ یک روز راه است و بعد ازآن آبادانی نیست. اندرین در این روزگار (روزگار صاحب معجم البلدان = اوایل قرن هفتم) ویران است و فقط بقیه دو دیوار در آن دیده میشود و شعر عمرو بن کلثوم:
الاهبی بصحنک فاصبحینا
ولاتبقی خمور الاندرینا
مربوط به همین اندرین است. صاحب کتاب العین گفته اندرین جمع اندری است و اندری جوانانی اند که از جای پراکنده گرد می آیند. ازهری گفته اندر دهی است در شام و در آن درختان مو باشد و جمع آن اندرین است و خمورالاندرین در شعر ابن کلثوم گویا اشاره بدین مطلب باشد. (از معجم البلدان). و رجوع بهمین کتاب و اندری شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از انانیه
تصویر انانیه
منی خود بینی خودخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایه
تصویر اندایه
ماله بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرنه
تصویر اندرنه
داخل و باطن، امعا و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندراء
تصویر اندراء
از دور رسیدن، پراکنیدن پراکنده شدن، دور رفتن تندابه (سیل)
فرهنگ لغت هوشیار
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریک
تصویر انتریک
در اصطلاح عامیانه شیطنت، دسیسه، خدعه فرانسوی دستان (دسیسه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتریگ
تصویر انتریگ
فتنه و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندازه
تصویر اندازه
مقیاس و مقدار هر چیزی، مبلغ، مقدار، مقیاس، حد، قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداوه
تصویر انداوه
ماله بنایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایش
تصویر اندایش
گل کاری گل مالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الندری
تصویر الندری
بارانک
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها جزو دسته توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و بر خلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است تین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثیریه
تصویر اثیریه
مونث اثیری، جمع اثیریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقریه
تصویر انقریه
پرند موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیه
تصویر اندیه
جمع ندی. شبنمها نمهای صبحگاهی، خاکهای نمناک، بخورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندری
تصویر اندری
ریسمان زفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیه
تصویر اندیه
((اَ یِ))
جمع ندی، شبنم ها، نم های صبحگاهی، خاک های نمناک
فرهنگ فارسی معین
((اَ))
وقایع و حوادث مختلفی که به وسیله آن ها مطلب اصلی پرورانده شود و گره یک قطعه را تشکیل دهد و بیننده را جلب کند و احساسات و عواطف را در او بیدار و تحریک کند
فرهنگ فارسی معین
((اَ رَ یا رِ))
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندازه
تصویر اندازه
مقدار، قدر، حد
فرهنگ واژه فارسی سره
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
درون، اندرون
فرهنگ گویش مازندرانی