اصطلاح فقه، مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال له اکدر فلم یعرفها او کانت المیته تسمی اکدریه او لانها کدرت علی زید. (منتهی الارب) (آنندراج)، تنزیه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منزه داشتن خود ازگناهان. (از اقرب الموارد)، فرزندان کریم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نواختن و بخشش کردن. (آنندراج). احسان کردن. (فرهنگ فارسی دکترمعین). - اکرام خو، آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. (فرهنگ فارسی معین). - اکرام ساز، اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین). ، {{اسم مصدر}} بزرگداشت. حرمت. (فرهنگ فارسی معین). حرمت و عزت و احترام. (ناظم الاطباء) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی (آلتونتاش) بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. (تاریخ بیهقی). در حشر مکرم کسی بود کاو گشتست به اکرام او مکرم. ناصرخسرو. ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. (تاریخ بخارا نرشخی). ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. (کلیله و دمنه). فراط اکرام ملک بدو (گاو) این بطر راه داده است. (کلیله و دمنه). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. (کلیله و دمنه). قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 389). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 339). منگر اندر ما مکن در ما نظر اندر اکرام و سخای خود نگر. مولوی. ... به اکرامم درآوردند. (گلستان). که مرهم نهادم نه درخورد ریش که درخورد انعام و اکرام خویش. (بوستان). نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست. سعدی. ، احسان. انعام. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) : از سر اکرام و از بهر خدا بیش از این ما را مکن از خود جدا. مولوی