جدول جو
جدول جو

معنی انبتات - جستجوی لغت در جدول جو

انبتات(اِ)
فروماندن در راه از قافله بسبب ماندن راحله، یقال سار حتی انبت ّ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبات
تصویر انبات
رویانیدن، روییدن، رستن گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفتات
تصویر انفتات
ریزه ریزه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبجات
تصویر انبجات
انبه، انواع مرباها
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
انبتع منه انبتاعاً، منقطع گردید و فروماند در راه. (منتهی الارب). منقطع گردیدن و فروماندن در راه، گویند انبتع منه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ دَ / دِ فُ)
بریدن (کار و حکم) ، عزم قطعی و جزمی کردن، عقد نکاح دائم، عاجز گردانیدن کسی را از رسیدن به قافله. درمانده کردن، طلاق بائن دادن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رستن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رستن. (مصادر زوزنی). برستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
روییدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ریزه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکسار. (از اقرب الموارد). خرد و مرد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادرزوزنی). ریزیدن. ریزه ریزه شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن کار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده و ناتمام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). انقطاع. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده و کنده شدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : انبتک انبتاکاً، بریده و برکنده شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). انقطاع. (از اقرب الموارد). انبتل انبتالاً، بریده گردید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَمْ بَ)
جمع واژۀ انبج. (ابن البیطار). انبه ها. رجوع به انبه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بریده گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خراشیده و فروریخته شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، بریده شدن دنب، یقال: انحص الذنب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بریده شدن دم. (از اقرب الموارد) (آنندراج). افلت و انحص الذنب، در حق کسی گویند که مشرف بر هلاک باشد و نجات یابد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انبساس
تصویر انبساس
پراکنده شدن، رفتن آب به زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده و پهناور گردیدن، انتشار، گسترده، گشاده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبضاع
تصویر انبضاع
بریده شدن، انقطاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاث
تصویر انبعاث
برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاج
تصویر انبعاج
شکافته شدن ناگهان به سخن درآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبعاق
تصویر انبعاق
فزونگویی درازگویی، ناگاه سخن گفتن، ناگاه فرود آمدن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبغاء
تصویر انبغاء
آسان گردیدن، سزاوار بودن، تیسر و تسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
دانشهای متعلق بادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنبیات
تصویر ارنبیات
خرگوشیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبثات
تصویر انبثات
پراکنده شدن چون پیام چون گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انشتات
تصویر انشتات
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
از سنسکریت، جمع انبج، نغزک ها انبه ها جمع انبج. انبه ها، بمطلق اشیایی که با عسل مربا سازند اطلاق کنند بطوری که انبجات و مربیات مترادف محسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار
رویاندن، رستن فروماندن در راه، واپس ماندن از کاروان، بریده شدن رویانیدن، رستن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبزاغ
تصویر انبزاغ
رسیدن نوبهار، روانه شدن اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبجات
تصویر انبجات
((اَ بَ))
جمع انبج. انبه ها. مجازاً، به مطلق اشیایی که با عسل و مربا سازند، اطلاق کنند، به طوری که انجبات و مربیات مترادف محسوب شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبات
تصویر انبات
((اِ))
رویانیدن، رستن گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادبیات
تصویر ادبیات
فرهنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انبساط
تصویر انبساط
گسترده شدن، گستردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباشت
تصویر انباشت
تکاثر، تراکم
فرهنگ واژه فارسی سره