جدول جو
جدول جو

معنی انبجات

انبجات((اَ بَ))
جمع انبج. انبه ها. مجازاً، به مطلق اشیایی که با عسل و مربا سازند، اطلاق کنند، به طوری که انجبات و مربیات مترادف محسوب شود
تصویری از انبجات
تصویر انبجات
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با انبجات

انبجات

انبجات
از سنسکریت، جمع انبج، نغزک ها انبه ها جمع انبج. انبه ها، بمطلق اشیایی که با عسل مربا سازند اطلاق کنند بطوری که انبجات و مربیات مترادف محسوب شود
فرهنگ لغت هوشیار

انبجات

انبجات
جَمعِ واژۀ انبج. (ابن البیطار). انبه ها. رجوع به انبه شود.
لغت نامه دهخدا

انبجان

انبجان
خمیر خاسته. (آنندراج). عجین انبجان و انبخان با خاءمعجمه خمیر خاسته و لا نظیر لها سوی یوم ارونان. (از منتهی الارب). خمیر خاسته و برآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به انبجانی شود
لغت نامه دهخدا

انبجاس

انبجاس
روان شدن آب. (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی). برآمدن آب از چشمه و روان گردیدن. (ناظم الاطباء). شاریدن. (مصادر زوزنی). انفجار. (یادداشت مؤلف). انبجس الماء، برآمد از چشمه و روان گردید. (منتهی الارب) : فانبجست منه اثنتا عشره عیناً. (قرآن 160/7)
لغت نامه دهخدا

انبجاج

انبجاج
فربه و فراخ شدن شکم و تهیگاه ماشیه از خوردن گیاه. (آنندراج). مطاوعۀ بَج َّ کند در تمام معانی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بج ّ شود
لغت نامه دهخدا

انبتات

انبتات
فروماندن در راه از قافله بسبب ماندن راحله، یقال سار حتی اِنْبَت َّ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا