- انبارگو
- فرانسوی باربست بازداشت
معنی انبارگو - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ذخیره کردن
نگون بخت سیه روز آنکه بدبختی بدو روی میاورد مدبر بد اقبال
زن بازی زن دوستی
پر شده مملو انباشته
پرکردن، انبار کردن
حالت انبارده انباشتگی
انباشتن، برای مثال به یک سخن دهن ظلم را فروبندی / به یک سخا شکم آز را بینباری (ظهیرالدین فاریابی - ۱۶۶)
انباشته، پرکرده
آکومولاتور، خازن
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
پر کردن انباردن، چیزی که جوف چیز دیگر را بدان پر کنند حشو
پر کردن به صورت مداوم و مکرر، پرکردنی، هرچه که درون چیزی را با آن پر کنند
در دورۀ ساسانیان، محل نگه داری اسلحه و مهمات سپاهیان
دستگاهی که انرژی برق برای مواقع لزوم در آن ذخیره می شود، آکومولاتور، خازن
((اَ رِ))
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که می توان در آن برق ذخیره کرد و در هنگام لزوم از آن استفاده کرد، آکومولاتور
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب