- انباذ
- کم و اندک
معنی انباذ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیدار کردن، فراموش کردن
توشه دان، زنبیل
جمع نبل، تیرها تیر دادن، آموزش تیر اندازی، تیر راستبر گرداندن
شریک
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
شتاب کردن، اسرع
شریک، رفیق، همتا مثل، محبوب معشوق
جای نگهداری کالا، جای انباشتن غله یا چیز دیگر
درهم و بر هم گفتن
رویاندن، رستن فروماندن در راه، واپس ماندن از کاروان، بریده شدن رویانیدن، رستن گیاه
پدر (کشیش)، راهنما، آگاهاندن، دوری، جدایی، راندن، جمع نباء، خبرها، آگاهیها، داستانها، خبر دادن، آگاهانیدن آگهی دادن، آگاه کردن
یکسو شدن کناره گزیدن، بر خود پیچیدن، می خرما ساختن
یکسو گردانیدن، نجات دادن، رهانیدن
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات
رویانیدن، روییدن، رستن گیاه
رهانیدن، نجات دادن، جدا کردن
همکار، شریک، همتا، همراه، قرین
روان کردن، فرستادن، اجرا کردن حکم و فرمان
کیسۀ بزرگ که از پوست دباغی شدۀ بز یا گوسفند درست کنند
جای انباشتن غله، ابزار، کالاهای تجاری و امثال آن، انباشته، بن مضارع انباشتن و انباردن و انباریدن، خس و خاشاک و سرگین چهارپایان و چیزهای دیگر که روی هم انباشته کرده باشند
کیسه ای بزرگ، شکم، بطن
شریک، انباز، هوو
شریک، دوست، مانند، همتا، محبوب، معشوق
جای انباشتن، کود، استخر، تالاب
همباز، شریک، هوو، برای مثال زاین قبه که خواهران انباغی / هستند در او چهار هم زانو (ناصرخسرو - ۱۶۳)
جمع نبا خبرها آگاهیها داستانها، جمع نبا خبرها آگاهیها داستانها
خبر دادن، آگاه ساختن
نبیذفروش، می فروش، شراب فروش