جدول جو
جدول جو

معنی انفاذ

انفاذ
روان کردن، فرستادن، اجرا کردن حکم و فرمان
تصویری از انفاذ
تصویر انفاذ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با انفاذ

انفاذ

انفاذ
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات
فرهنگ لغت هوشیار

انفاذ

انفاذ
تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر و خنجر بر چیزی گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سلاح بر چیزی بگذرانیدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا