جدول جو
جدول جو

معنی امیان - جستجوی لغت در جدول جو

امیان
کیسۀ چرمی، کیسۀ پول
تصویری از امیان
تصویر امیان
فرهنگ فارسی عمید
امیان
(اَمْ یا)
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب:
از تمنای خاک آن حضرت
خاک گشته ادیم امیانها.
؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب).
و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امینا
تصویر امینا
(دخترانه و پسرانه)
امین (عربی) + ا (فارسی) مورد اعتماد، امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سامیان
تصویر سامیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
(پسرانه)
یقین داشتن به درستی اندیشه یا امری، اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الیان
تصویر الیان
(پسرانه)
نام یکی از پهلوانان خورشید شاه در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امعان
تصویر امعان
غور کردن در مطلبی یا در کاری، دقت و دوراندیشی در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احیان
تصویر احیان
حین ها، وقتها، هنگامها، روزگاران، جمع واژۀ حین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتیان
تصویر اتیان
آوردن، آمدن، انجام دادن، کنایه از جماع کردن، همبستر شدن
اتیان به مثل: آوردن مثل چیزی، نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امکان
تصویر امکان
ممکن بودن، میسر بودن، قدرت، توانایی، برای مثال کنونت که امکان گفتار هست / بگوی ای برادر به لطف و خوشی (سعدی - ۵۳)، فرصت، در فلسفه مقابل وجوب، چیزی که وجود یا عدم آن ضروری نباشد یعنی بود و نبودش یکسان باشد مانند انسان، حیوان، نبات و جماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیان
تصویر عمیان
اعمی ها، کورها، نابیناها، جمع واژۀ اعمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ادیان
تصویر ادیان
دین ها، کیش ها، آیین ها، جمع واژۀ دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
گرویدن، عقیده داشتن، مقابل کفر، در فقه تصدیق و عمل به احکام دین یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعیان
تصویر اعیان
ثروتمندان، اشراف، بزرگان، کسی که اخلاقی مانند اشراف و بزرگان دارد، اعیانی، بناها، ساختمان ها، اعیانی، مصالح ساختمان از قبیل سنگ، آجر، چوب، آهن، در، پنجره و امثال آن ها، عین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیال
تصویر امیال
میل ها، خواست ها، تمایل ها، رغبت ها، اشتها ها، محبت ها، خمیدن ها، برگردیدن ها، یک سو شدن ها، انحراف ها، جمع واژۀ میل
فرهنگ فارسی عمید
نام قصبه ایست که در کوههای آن دو بت سرخ و اکهب (سپید به تیرگی مایل، خنگ) ساخته شده است که هریک هفتاد ذراع طول دارند. (از قانون مسعودی ابوریحان ج 2 ص 573). نام ولایتی است در کوهستان مابین بلخ و غزنین. در هریکی از کوههای آن ولایت صورت دو بت ساخته بوده اند که یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت میگفته اند. (برهان قاطع). نام شهری به شمال شرقی افغانستان. (یادداشت مؤلف). نام شهری است به میان کابل و بلخ به جهت نسبت او، بلخ را بامی خوانده اند و در میان کوهی است و در آن کوه دو صورت است از سنگ تراشیده و از کوه برآورده، گفته اند که ارتفاع هریک از آنها بقدر شصت ذرع میشود و عرض آن شانزده ذرع و میان آنها مجوف است چنانکه از کف پایشان راه است، نردبان پایه ها ساخته اند که در تمام جوف آن ها توان گردیدن، حتی درون سرانگشتان هریک، و این صور از غرایب صنایع روزگار است و گفته اند که این دوبت را سرخ بت و خنگ بت نام کرده اند و گفته اند که سرخ بت عاشق و مرد، و خنگ بت معشوق و زن بوده، و بعضی این دو بت را لات و منات دانند و بعضی بعوق و یغوث خوانند و گفته اند قریب به این دو پیکر صورتی دیگر هست به شکل پیرزنی و آنرا نسرم نام بوده. (از انجمن آرای ناصری) (آنندراج). بامیکان. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 304). شهری است برحد میان گوزگانان و حدود خراسان. (فرهنگ لغات شاهنامه). شهری است به خراسان بر حد میان گوزکانان و حدود خراسان و بسیار کشت و برز است و پادشای او را شیر خوانند و رودی بزرگ بر کران او همی گذرد و اندر وی دو بت سنگین است یکی را سرخ بت خوانند و یکی را خنگ بت. (از حدود العالم). نام الکه ایست میان غزنه و بلخ و در قدیم بلخ را به او منسوب داشته بلخ بامی گفتندی. (از فرهنگ خطی) (از فرهنگ شعوری ج 1). الکه ایست میان هری و بلخ که میان آن و بلخ ده منزل است و بلخ را بدو نسبت داده اند و بلخ بامی گویند. (فرهنگ رشیدی). بریکی از کوههای بامیان صورت دو بت کنده بودند یکی را خنگ بت و دیگری را سرخ بت می گفتند، و سرخ بد و خنگ بد نیز آمده است. (از فرهنگ اسدی). در بامیان مجسمه های عظیمی از بودا هست که در کوه کنده اند، در طاقچه هایی که مقر این پیکرهاست، تصاویری دیده میشود که سبک آن با نقوش مکشوفه در آسیای مرکزی شباهت دارد و از جهاتی هم شبیه نقوش کتیبه های ساسانی عهد شاپور اول است. (ایران در زمان ساسانیان ص 61). بامیان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب’ و عرض از خط استوا ’لدله’: هوایش سرد است. در ملک بامیان ولایتی است آهن کار خوانند (و معدن آهن است) ، معدن بامیان چشمه است، از آنجا آب چنان برمی جوشد که به مسافتی آواز میتوان شنید و چون بیشتر میرود منجمد میگردد گوگرد میشود... در بامیان چشمه ایست که هرچند نجاسات درو افکنند قبول نکند و برخشکی افتد و اگر خواهند که سنگ در میانش افکنند مگر بر کنار بتواند ایستد پای بلرزد و در او افتند و غرق شوند. (از نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 157 و 207 و 278).
شهر و ناحیه ایست واقع میان بلخ و هرات و غزنین، قلعۀ محکمی دارد، شهر کوچک لکن مملکت وسیع است، میانۀ آن و بلخ ده منزل مسافت و تا غزنین هشت منزل است، در بامیان بنائی است مرتفع که آنرا بر روی ستونهای بلند قرار داده اند و به ستونها صور جمیع اصناف طیوری که خدا خلق فرموده نقش است، و در داخل عمارت مجسمۀ دو بت بزرگ است که آنها را در کوه تراشیده اند و اندازۀ آنها از بالای کوه تا پائین است، نام این دو بت یکی سرخ بد و دیگری خنگ بد است. گویند در دنیا نظیر این دو نتوان یافت. (از معجم البلدان) (از آثارالبلدان قزوینی ص 154). اعتمادالسلطنه در مرآت البلدان گوید: بامیان از شهرهای افغانستان و در یکصدو بیست هزارگزی شمال و مشرق کابل است. بنای شهر در قلۀ کوهی است و دره های کوه به منزلۀ کوچه های آن است. تقریباً دوازده هزارخانه در میان کوه و سنگ ساخته شده، به این معنی که کوه را مجوف نموده هر کس بقدر کفایت خود بطور سردابه خانه ای بنا نموده است. در سنۀ 1221 م. / 618 هجری قمری چنگیزخان آنجا را قتل عام نموده ویران ساخت، مجدداً آنجا را بنا و مرمت نمودند. باز خراب شده است. در بامیان چندین مجسمه و هیکل بت هست که از سنگ تراشیده اند، دو مجسمه که بزرگتر از همه میباشد هریک پنجاه ارج طول دارد... چنگیزخان پس از آنکه بلخ راقتل عام کرد و طالقان را هفت ماه محاصره و فتح و قتل عام نمود و لشکر تولی خان به او ملحق شدند، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را تعاقب نموده به غزنین رانده، در میان راه به شهر بامیان رسید. مردم بامیان به سبب اعتماد به حصانت قلعۀ خود و بی اعتمادی به قول مغولها حصاری شده به مدافعه پرداختند، در بین محاصره تیری بر مقتل یکی از پسرهای جغتای، موتوجن که چنگیز زیادبه او علاقه داشت آمد و مقتول شد. چنگیزخان از این واقعه درهم و غضبناک شد و فرمان داد هرچه زودتر قلعه را تسخیر نمایند و بعد از فتح بر احدی ابقا ننمود حتی سگ و گربه که در آن شهر بودند طعمه شمشیر شدند، زنان حامله را شکم دریده و سر از تن جنین ها جدا میکردند، بعد از آنکه هیچ جنبنده ای را زنده نگذاشت حکم داد جمیع دیوارها و سقف خانه ها را با زمین مساوی کردندو شهر را ’ماوبالیغ’ خواندند، یعنی شهر بد گفت کسی آنجا عمارت نکند. در آثارالباقیه مسطور است که بامیان در 80 هزارگزی کابل در دره های بین هندوکوه و کوه بابا واقع شده است، خرابه های آن بعد از واقعۀ چنگیز همچنان باقی ماند و بزبان محلی این ویرانه ها را غلغله خوانند. اما بت ها همچنان باقی است. (از قاموس الاعلام ترکی). در درۀ بامیان در قلب سلسلۀ هندوکش که تقریباً در وسط راه باختر و گندها را واقع است، مجسمه های عظیم بودا و صومعه های آن در اطراف درۀ بامیان بوجود آمده است. بامیان باب نوینی از تأثیرات هنر آریائی را در عصر ساسانی باز میکند، سرستونها و تزیینات نیم تاجه تأثیرات ساسانی را در قرن چهارم و پنجم میلادی در بامیان و در دره های مجاور آن از درۀ ککرک بحد کمال رسانده است. این نقاشی های دیواری مربوط به بامیان در موزۀ کابل به معرض نمایش گذاشته شده است و تصویر شخصی را در کنار بودا نشان میدهد. در سقف معبد بامیان در دهلیز کتیبه هائی قراردارد که در آن اشکال گراز بصورت ساده نقر شده است یا پرنده هائی که پشت خود را بطرف یکدیگر گردانیده و سرهای خود را بعقب گشتانده با نوک خود رشته ای مروارید گرفته اند. این ها نمودار هنر عصر ساسانی است که در طاق بستان هم نمونه دارد. درباره صحنه ای که قسمت فوقانی بودای 35 گزی را مزین میسازد احتمال میتوان داد که این صحنه رب النوع ماه را نشان میدهد که دارای هاله بوده و دورادور آن شعاعهایی دیده میشود که بصورت دندانۀ اره نمایش یافته است. در دو طرف مجمسه رواق بودا خانواده های شهزادگان جلوه می نماید که عبارت از مردان و زنان و طفل های دارای هاله میباشند. کلاههایی به تقلید سبک ساسانی بر سر دارند و نقاشیها شباهت با نقاشیهای ناحیۀ دختر نوشیروان دارد که در 130 هزارگزی شمال بین قریه های اوهی و موهی در مجرای رود خانه خلم واقع است و از سبک ساسانی الهام گرفته است. (از مجله عرفان چ افغانستان شماره چهارم سال 1341 صص 67- 69) : [چنگیز فرمودXXX هیچ آفریده درآنجا (بامیان) ساکن نگردد و عمارت نکنند و آنرا ماوو بالیغ نام نهاد، فارسی آن ’دیه بد’ باشد و تا این غایت هیچ آفریده در آنجا ساکن نشده است. (از جهانگشای جوینی ص 105). و این پل بامیان در آن روزگار برین جمله نبود، پلی بود قوی پشتوانیهای قوی برداشته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته به عز در بشیر شاری.
ناصرخسرو.
ای چرخ عنانم از سفر هیچ متاب
نانم ز سرندیب ده آبم ز سراب
هر شام ز بامیان دهم قرصی نان
هر بام ز شام ده مرا شربتی آب.
مجدالدین همگر (از ادوارد برون).
مدتها در ممالک بامیان کمر اقبال بامیان او الف گرفته و دشمنان دولت خود را حلقۀ کم طناب در گلوی انداخته... (لباب الالباب ج 1 ص 419). ابوالعباس فضل بن احمد در حفظ مسالک و ضبط اطراف ممالک از غزنه تا حدود بامیان و پنجهیر احتیاط بلیغ بجای آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
مردم نادان اگر حاکم داناستی
شحنۀ یونان شدی خنگ بت بامیان.
سیف اسفرنگ (از فرهنگ خطی).
دریاچۀ بامیان: دریاچه ای در کوهستان بامیان هست که وسعت آن یک میل در یک میل و واقع در دامنۀ کوه است و آب قریه که در پائین کوه است از این دریاچه ازسوراخ تنگی منحدر میشود و بقدر ضرورت اهل آن ده است و نمیتوانند قدری این آب را زیاد و مجری را وسیع نمایند. (از مرآت البلدان ج 1 ص 162).
ملوک بامیان: شعبه ای ازسلاطین غور بودند و نظامی عروضی در ملازمت مخدومین خود یعنی ملوک بامیان در محاربۀ بین سلطان سنجر و غوریان (457 هجری قمری) حاضر شده بود. (از مقدمه قزوینی بر چهارمقاله ص 11). ملوک غوریه دو طایفه بوده اند، یکی بمعنی اخص که در خود غور سلطنت نموده اند و پایتخت ایشان فیروزکوه بود دیگری ملوک طخارستان در شمال غور که پای تخت ایشان بامیان بود، سابق رسم بوده است اسم والی ولایتی و ملک ناحیتی را به اسم آن موضع اضافه میکرده اند، مانند ملک ناصرالدین محمدمادین، ملکشاه وخش. شمس الدین محمد بامیان، ملک تاج الدین تمران... (تعلیقات لباب الالباب ج 2 ص 304). لهذا ایشان را ملوک بامیان و غوریۀ بامیان نیز گویند و هر دو سلسله را علی سبیل المجموع آل شنسب و ملوک شنسبانیه گویند. (تعلیقات قزوینی بر چهارمقاله ص 2). زبان بامیان و تخارستان قریب به زبان بلخی است جز اینکه در آنها مغلقیی است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 245 از احسن التقاسیم مقدسی). و رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 232 و304 و321 و تاریخ مغول اقبال ص 58، 59، 60، 62، 66، 73، 110 و تاریخ سیستان ص 27، 216 و جهانگشا ج 2 و انساب سمعانی، بستان السیاحه و آثار البلاد قزوینی و حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 398 و 604 تا 606 و 609 و 610 و ج 4 ص 668 (بئر بامیان). و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 121 و تاریخ هرات و روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات شود
لغت نامه دهخدا
مردم بدنویس را گویند، (برهان قاطع)، مردم بدنویس و غلطنویس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
الجنرال، نام سرداری از مردم اسپانی، متولد در شهر موتریکو و مقتول در جنگ ترافالگار (طرف الاغر) به سال 1805 میلادی مجسمۀ مرمرین وی در شهر موتریکو قرار دارد، (الحلل السندسیه ص 331 ج 1)
لغت نامه دهخدا
دامیان فورمان از صناع و مهرۀ مشهور صنعت منبت کاری در ناحیۀ اراغوان (اراگون) اندلس، (الحلل السندسیه ص 311 ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسۀ اردبیل به خیاو، هوای آن معتدل و دارای 944 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از بلوکات استرآباد (گرگان) است که دارای 34 آبادی و 9 فرسخ مساحت میباشد، مرکز آن رامیان و حدود آن بشرح زیر است: از شمال به صحرای ترکمن و حاجی لر، از جنوب بکوهستان شاهرود و بسطام و از خاور به فندرسک محدود است، جمعیت تقریبی بلوک 8445تن میباشد، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 310)، دیه های رامیان عبارتند از: گل چشمه (سابقاً دره ویه نامیده میشده) اسپرنجان، جوزچال، کبودچشمه، خاندوز، کومیان، لیرو، میرمحله، نرگس چال، نوده اسماعیل خان ’118’ (نوده میر سعداﷲخان) (نوده علی نقی خان)، پاقلعه، پلرم رامیان (در ناحیه ای که محصور بدو تپۀ مستور از جنگل است بنام کوه خوش ییلاق)، زری، سیدکلا، سوخته سرا، توران، وطن، کوههای رامیان عبارتند از: آسمیان که قلعۀ پوران درآنجاست، نیلاکوه در جنوب چکور، در میان ایندو محلی است که تپۀ تخت رستم در آنجاست، این کوه گاهی ماران کوه و ایلان کوه خوانده میشود، قلعۀ ماران، در میان چمنزاری واقع است و راه باریکی که بآنجا منتهی میشود در مقابل مهاجمان به آسانی قابل دفاع است، (از ترجمه سفرنامۀ مازندان و استرآباد رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادیان
تصویر ادیان
جمع دین
فرهنگ لغت هوشیار
برکت ها، قوت ها، توانائیها اعتماد کردن، زنهار دادن اعتماد کردن، زنهار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعان
تصویر امعان
دور اندیشیدن در کاری، تیز کردن نظر و دور رفتن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حین، زمانها گاهان جمع حین وقتها زمانها یا در احیان. گاهگاه احیانا
فرهنگ لغت هوشیار
پابرجا کردن، جای دادن، قادر گردانیدن بر چیزی، قدرت دادن، قابلیت وجود و عدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امنان
تصویر امنان
سست گرداندن مانده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الیان
تصویر الیان
نرماندن نرمگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیان
تصویر اقیان
جمع قین، آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعیان
تصویر اعیان
جمع عین، بزرگان اشراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
باور، باورداشت، گرایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امکان
تصویر امکان
توانایی، شایش
فرهنگ واژه فارسی سره