جدول جو
جدول جو

معنی احیان

احیان
حین ها، وقتها، هنگامها، روزگاران، جمع واژۀ حین
تصویری از احیان
تصویر احیان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با احیان

احیان

احیان
جمع حین، زمانها گاهان جمع حین وقتها زمانها یا در احیان. گاهگاه احیانا
فرهنگ لغت هوشیار

احیان

احیان
مقیم گردیدن. هنگامی بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا

احیان

احیان
جَمعِ واژۀ حین. وقتها. زمانها:
کنون معشوق و می باید نوای چنگ و نی باید
سرود و رود کی باید جز این وقت و جز این احیان.
لامعی.
ج، احایین
لغت نامه دهخدا

اتیان

اتیان
درآمدن، بودن، زنبازی زنبازگی، آوردن، کشتن، به جا آوردن آمدن، بودن، آرمیدن با زن، آوردن، کردن کاری را، هلاک کردن، نزدیک رسیدن بلا یا دشمن کسی را، ارتکاب: ارتکاب ذنوب. یا اتیان بمثل. نظیر و شبیه آوردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار