جدول جو
جدول جو

معنی املیک - جستجوی لغت در جدول جو

املیک
(اَ)
برۀ فربه. بره ای که شیر مادر او بسیار باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از املاک
تصویر املاک
پادشاه کردن، ملک گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاک
تصویر املاک
ملک ها، چیزهایی که در قبضه و تصرف شخص باشد، جمع واژۀ ملک
ملک ها، فرشتگان، جمع واژۀ ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
مالک گردانیدن، دارا کردن، کسی را مالک چیزی کردن، چیزی را به ملک کسی درآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملیک
تصویر ملیک
صاحب ملک، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املی
تصویر املی
املا، مطلبی را تقریر کردن که دیگری بنویسد، مطلبی که معلم بگوید و شاگرد بنویسد، طریقۀ نوشتن کلمات، درست نوشتن، برای مثال مذکّران طیورند بر منابر باغ / ز نیم شب مترصد نشسته املی را (انوری - ۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
اسم جمع به معنی ملوک. (از اقرب الموارد). پادشاهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
برۀ املک، برۀ شیرخوار مست. (ناظم الاطباء). در ناظم الاطباء با علامت پ (فارسی) آمده. در آذربایجان املیک گویند، ترکی است. رجوع به املیک شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابوالوفا بدیل بن ابی القاسم بن بدیل املی. از فقهاء است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به امله است که در زبان مردم خوی به منام (خواب) گفته میشود. (از انساب سمعانی). و حدیثی باین نسبت مشهور است. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ملک کمال الدین، عوفی در لباب الالباب آرد: ’الملک المعظم پیغو ملک. در نوبت ایالت او اهل مرغینان و کاشان با عیشی تن آسان بودند و او پادشاهی بود که هم قوت فضل داشت و هم فضل قوت، آسمانی بر زمین و آفتابی در زین. اشعار او مدون است و دیوان شعر او با صغر حجم چون مردم دیده عزیز و چون دیدۀ مردم گرامی و اگر تمامی اشعار او نقل کرده شود از غرض کتاب باز مانیم بعضی از حرف او ایراد کرده آمده...’
ای راحت دل و جان، ای آفتاب خوبان
ای جان نواز چون دل، ای دلنواز چون جان.
و سپس بیست و چهار بیت دیگر از این قصیده نقل کند و آنگاه قصیدتی دیگر آرد در مدح خسر شاعر طغان مرغینان که با این بیت آغاز شود:
فرمان نافذ او بر حکمها دلیل
دست تصرف او بر ملکها دراز
خاقان حسام دین حسن بن علی که هست
از جملۀجهان ز همه چیز بی نیاز.
و هم قصیدتی دیگر آرد در حق همان ممدوح چنین:
خندید صبح چون دهن یار سیمتن
او خنده زد بمن و براو من در گریستن.
اما این دو قصیده از حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی متخلص به پیغوی است مداح پیغو ملک، و در نسخۀ لباب الالباب قبل از نقل دو قصیدۀ فوق ظاهراً عبارتی بوده است مشعر بر آنکه شاعران دیگر چنین مدایحی در حق او داشته اند و از نسخه آن عبارت حذف شده. و دو قصیده بدنبال قصیدۀ پیغوملک و بنام او درج گردیده است و حال آنکه در صدر قصیدۀ اول نام ممدوح که شعر در مدح اوست بالصراحه آمده است. مرحوم قزوینی در حواشی لباب الالباب نوشته اند: پیغوملک ظاهراً از ملوک الطوایف خانیۀ ماوراءالنهر است چه ایشان بعد از استیلاء قراخطائیان در ماوراءالنهر (از حدود سنۀ 530-606 هجری قمری) منقسم شده بودند بملوک صغار بسیار و هر ناحیۀ کوچکی در دست یکی از ایشان بود از جانب قراخطا. و مراد از کاشان، کاشان ماوراءالنهر است - انتهی. این مرد آنچنان که سعید نفیسی در حواشی تاریخ بیهقی (جلد سوم ص 1362 تا 1377) نوشته است ملکشاه حسام الدین یا عزالدین حسن بن علی الغ پیغواست متوفی در622 هجری قمری ممدوح خواجه ضیاءالدین بن خواجه جلال الدین مسعود خجندی معروف به پارسی و حسام الدین بختیار بن زنگی سلجوقی، ظاهراً از امرای دورۀ سلجوقی و اشعار این شاعر اخیر چنانکه گفتیم در لباب الالباب با اشعار ممدوح او پیغو ملک مخلوط شده است و یا این اغتشاش در نسخۀ حاضر لباب الالباب رخ داده است. این شعر ظاهراً از پیغو ملک است:
بر دشمن تو خندد گردون چو مرد عاقل
بر هزلهای جحی بر ژاژهای طیان.
احوال و اشعار رودکی (ج 3ص 1181).
و هم از اوست چنانکه عوفی نیز درلباب الالباب آورده است:
رباعی
ای عقد جواهر خجل از نامۀ تو
مستورجهان فضل در جامۀ تو
بحر هنری روان شده در و گهر
چون ریگ بیابان ز سر خامۀ تو.
رباعی
هرگز نبدم لب تو یارب روزی
یابندۀ تو نیست مگر لب روزی
گیسوی تو صد روز شبی کرد ولیک
رخسارۀ تو نکرد یک شب روزی.
هم او راست:
جستم برای فال کتابی و ناگهان
دستم به بحر گوهر سید حسن رسید
باصد زبان چگونه توان گفت شکر این
کانچ از خدای خواسته بودم بمن رسید.
هم او راست:
دیده ز جمال یار یابد
آن بهره که از کمال یابد
نی نی ز بهار کی توان یافت
هرچ آن ز جمال یار یابد
از روی چو گلستان او دل
گل جوید و لیک خار یابد
گفتم که ببند زلف را، گفت
این فتنه کجا قرار یابد
روزی که جفا پرست شد یار
آن روز زمانه کار یابد
چون او نتوان بعمرها یافت
هردم چو من او هزار یابد
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اآطریلال. قازایاقی. (یادداشت مؤلف). غازایاقی. رجل الغرب. پای زاغان. رجوع به قازایاغی و غازایاقی و اآطریلال شود، اسم ترکی لحیهالتیس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شنگ شتری. لحیهالتیس که در لغت عرب به معنی ریش تکه (بز نر) است و در اصطلاح گیاه شناسی ’یکی از گونه های شنگ است که آن را شنگ چمنی نیز گویند’. در لهجۀ آذربایجان ’تکه سقلی’ (= ریش تکه) به همین معنی یعنی نوعی شنگ استعمال دارد و یملیک به معنی مطلق شنگ به کار می رود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ملک و ملک. (از اقرب الموارد). پادشاهان. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ملک گردانیدن چیزی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مالک چیزی گردانیدن. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
دهی است از بلوک جرۀ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دشت خشک بی گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیابان بی گیاه. (از اقرب الموارد). املیسه. ج، امالیس، امالس (بطور شاذ). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند فلاه املیس و املیسه. (از اقرب الموارد) ، آنکه بر وی هر کس اعتمادکند در هر کاری. (منتهی الارب). رجل امنه، مردی که هر کس بر وی در هر کاری اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب سیگار. (یادداشت مؤلف). آلتی از چوب یا سفال که سیگار در سر آن کنند و بکشند. مشتوک. سر سیگار. کلمه امزیک در بعضی از نقاط آذربایجان متداول است، گسترده شدن. (ناظم الاطباء). گسترده شدن در دویدن. (منتهی الارب). انبساط در دو و تک. (از اقرب الموارد) ، برآماسیدن، گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سیر املیص، رفتار شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیر سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مالک تر. نیرومندتر: قال احمدلا نوم اثقل من الغفله و لا رق ّ املک من الشهوه. (صفه الصفوه ج 4 ص 137 س 16). و بالجمله الاخ لاحق من لواحق المیت و کأنه امر عارض والجد سبب من اسبابه و السبب املک للشی ٔ من لاحقه. (بدایه المجتهد ابن رشد). املک الناس لنفسه اکتمهم لسرّه. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
پادشاه هنگری از سال 1196 تا 1204 میلادی و رجوع به لاروس شود، در اصطلاح عامیانه همین سال. امسال. (فرهنگ فارسی معین).
امسالی. (ا)
{{صفت نسبی}} منسوب به امسال. از مصطلحات عوام است. هر چیزی که مربوط به سال جاری باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
داروی قی آور که از ترترات دو پتاس و انتیمون ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، گویند: هذه سنه قد امحشت کل شی ٔ، هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الیک
تصویر الیک
بسوی تو
فرهنگ لغت هوشیار
پر کردن، مطلبی را تقریر کردن تا دیگری بنویسد، نوشتن مطلبی که بشخص تقریر کنند دیکته، طریقه نوشتن کلمات درست نویسی رسمالخط
فرهنگ لغت هوشیار
خا وند خدا وند، شهریار صاحب ملک، صاحب خداوند، پادشاه:جمع ملکاء، خدای تعالی. یا ملیک سماوات. خدای متعال: (ملیک سماوات و خلاق ارضین بفرمان او هر چه علوی و سفلی) (منوچهری. د. چا. 141: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
مالک گردانیدن کسی را بر مالی شاهی دادن شاه کردن، از آن دیگری کردن دارا کردن خداوند گردانیدن مالک گردانیدن،جمع تملیکات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملک، داراک ها بنه ویسان هیران، جمع ملک، فرشتگان پادشاه گردانیدن، زن خواستن، زن دادن، زناشویی، واگذاری، داراییها ثروتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املید
تصویر املید
نرم ونازک، بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املیس
تصویر املیس
بیابان خشک کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املک
تصویر املک
مالک تر، نیرومندتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیک
تصویر تملیک
((تَ))
دارا کردن، مالک گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملیک
تصویر ملیک
((مَ))
صاحب ملک، صاحب، خداوند، خدای تعالی، پادشاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاک
تصویر املاک
جمع ملک، دارایی، جمع ملک، شاهان
فرهنگ فارسی معین
باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انگل، نوعی بیماری گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
جام کوچک فلزی یا گلی، کاسه ی کوچک فلزی
فرهنگ گویش مازندرانی