جدول جو
جدول جو

معنی امساک - جستجوی لغت در جدول جو

امساک
خودداری از غذا خوردن، بخل، خست، زفتی، بازایستادن، چنگ درزدن
تصویری از امساک
تصویر امساک
فرهنگ فارسی عمید
امساک(اِدْ دِ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن. (مصادر زوزنی). تشبث کردن. (فرهنگ فارسی معین). اعتصام. (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ، اذا تمسک به.
لغت نامه دهخدا
امساک
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
امساک((اِ))
نگاه داشتن، نخوردن غذا، خودداری، بخل، خست
تصویری از امساک
تصویر امساک
فرهنگ فارسی معین
امساک
اجتناب، احتراز، بخل، پرهیز، تجنب، تحرز، تنگ نظری، حذر، خست، خودداری، دوری، زفتی، صرفه جویی، قناعت، لئامت، نان کوری، نظرتنگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از املاک
تصویر املاک
ملک ها، چیزهایی که در قبضه و تصرف شخص باشد، جمع واژۀ ملک
ملک ها، فرشتگان، جمع واژۀ ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاک
تصویر املاک
پادشاه کردن، ملک گردانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شبانگاه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در شبانگاه شدن. (ترجمان تهذیب عادل بن علی). داخل در مسا (شبانگاه) شدن بخلاف اصباح. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مسح. پلاسها. (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منحل شدن آماس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بین رفتن و فروخوابیدن ورم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مسد. (منتهی الارب) ، رنگ کردن جامه با مشق یا مشق (رنگ سرخ). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکسو گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنحّی. (اقرب الموارد). دور شدن و بکنار رفتن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این سال یعنی سالی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه. سنۀ جاری. سال جاری. العام:
تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرتان (شاید بفرغانه) چنان خوار شد امسال
چون جخج به خمنادز و چون فنج به خالنگ.
(قریع الدهر).
هرآن کامسال آمد پیش من گفت
نه آنی خود که من دیدم ترا یار.
فرخی.
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.
فرخی.
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس بفردوس قرین است.
منوچهری.
ایزد کرده است وعده با ملک ما
کش برساند بهر مراددل امسال.
منوچهری.
اگر با تو نمیدانی چه خواهم کرد نندیشی
که امسال آن کنم با تو که کردم پار با آنها.
ناصرخسرو.
ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او
خطی چو برگ نی سبز نودمید امسال.
سوزنی.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محو کردۀ پار.
خاقانی.
مرا چون بد نباشدحال بی تو
که بودم با تو پار امسال بی تو.
نظامی.
- امثال:
امسال برای یکیمان زن بگیر سال دیگر برای داداشم. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بلوک جرۀ فارس در دوفرسنگی شمال اشفایقان. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ملک گردانیدن چیزی کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مالک چیزی گردانیدن. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ملک و ملک. (از اقرب الموارد). پادشاهان. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خشمناک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ)
احساک دابه، جو بخورد ستور دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چنگ درزدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چنگ زدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین) ، تخم کاشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نسک. (یادداشت مؤلف). رجوع به نسک شود، پوست بازگردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع ملک، داراک ها بنه ویسان هیران، جمع ملک، فرشتگان پادشاه گردانیدن، زن خواستن، زن دادن، زناشویی، واگذاری، داراییها ثروتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاک
تصویر امحاک
خشمیدن خشمناکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساح
تصویر امساح
پلاسها، جاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساخ
تصویر امساخ
فرونشستن چون فرونشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساس
تصویر امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
چنگ در زدن به چیزی، ثابت شدن در مکانی چنگ زدن چنگ زدن چنگ در زدن، نگاه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتساک
تصویر امتساک
((اِ تِ))
چنگ زدن، نگاه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امسال
تصویر امسال
((اِ))
سالی که در آن هستیم، همین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاک
تصویر املاک
جمع ملک، دارایی، جمع ملک، شاهان
فرهنگ فارسی معین
باغ، زمین، ضیاع، عقار، علاقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امسال
فرهنگ گویش مازندرانی