جدول جو
جدول جو

معنی امساح - جستجوی لغت در جدول جو

امساح(اَ)
جمع واژۀ مسح. پلاسها. (از اقرب الموارد) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
امساح
پلاسها، جاده ها
تصویری از امساح
تصویر امساح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امساک
تصویر امساک
خودداری از غذا خوردن، بخل، خست، زفتی، بازایستادن، چنگ درزدن
فرهنگ فارسی عمید
خزنده ای شبیه سوسمار با چهار دست و پای کوتاه و پرده دار و دم دراز. درازی بدنش به ده متر می رسد. دهانش فراخ و در فکین بالا و پایین خود قریب ۹۰ دندان دارد. در آب شنا می کند اما نمی تواند همیشه زیر آب بماند. در خشکی تخم می گذارد و تخم های خود را در کنار دریا میان شن ها پنهان می کند، تخم هایش در مدت سه ماه باز می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاح
تصویر املاح
ملح ها، نمک ها، جمع واژۀ ملح
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ مسد. (منتهی الارب) ، رنگ کردن جامه با مشق یا مشق (رنگ سرخ). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکسو گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنحّی. (اقرب الموارد). دور شدن و بکنار رفتن
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
چنگ درزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). چنگ در چیزی زدن. (مصادر زوزنی). تشبث کردن. (فرهنگ فارسی معین). اعتصام. (از اقرب الموارد). گویند: امسک بالشی ٔ، اذا تمسک به.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این سال یعنی سالی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه. سنۀ جاری. سال جاری. العام:
تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرتان (شاید بفرغانه) چنان خوار شد امسال
چون جخج به خمنادز و چون فنج به خالنگ.
(قریع الدهر).
هرآن کامسال آمد پیش من گفت
نه آنی خود که من دیدم ترا یار.
فرخی.
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.
فرخی.
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس بفردوس قرین است.
منوچهری.
ایزد کرده است وعده با ملک ما
کش برساند بهر مراددل امسال.
منوچهری.
اگر با تو نمیدانی چه خواهم کرد نندیشی
که امسال آن کنم با تو که کردم پار با آنها.
ناصرخسرو.
ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او
خطی چو برگ نی سبز نودمید امسال.
سوزنی.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محو کردۀ پار.
خاقانی.
مرا چون بد نباشدحال بی تو
که بودم با تو پار امسال بی تو.
نظامی.
- امثال:
امسال برای یکیمان زن بگیر سال دیگر برای داداشم. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
هر چوب دراز کشتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اماسیح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
خشک و سخت شدن سال. گویند: امشحت السنه، وقتی که قحط سالی شود و سال سخت گردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بچه افکندن زن که هنوز مضغه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کودک بیفگندن زن در آن حال که مضغه باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، دوشیدن شبان گوسفند را و همه شیر پستان دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همه شیر پستان دوشیدن شبان گوسفند را. (آنندراج). تمام شیر پستان گوسفند را دوشیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فیرنده و شادمان گردانیدن. گویند: امرحه الکلأ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شادمانه گردانیدن. (مصادر زوزنی). دنیده گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امضاح
تصویر امضاح
آبرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ملح، نمک ها، جمع ملیح، نمکین ها با نمک ها شور کردن: شوراندن، شورشدن، با نمکی بانمک شدن جمع ملح نمکها. نمکها، ج ملح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاح
تصویر امحاح
کهنه شدن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسماح
تصویر اسماح
رام شدن، جوانمرد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افساح
تصویر افساح
گستردن فراخ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسوح
تصویر امسوح
دکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساس
تصویر امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
دروغ گفتن حیوانی قوی هیکل از طبقه خزندگان شبیه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساخ
تصویر امساخ
فرونشستن چون فرونشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
وادیج ساختن (وادیج داربست یدا چوب بندی را گویند که بر آن تاک بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراح
تصویر امراح
شادمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امداح
تصویر امداح
ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساک
تصویر امساک
((اِ))
نگاه داشتن، نخوردن غذا، خودداری، بخل، خست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امسال
تصویر امسال
((اِ))
سالی که در آن هستیم، همین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاح
تصویر املاح
جمع ملح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
((تِ))
جانوری است خزنده و سخت پوست دارای چهار دست و پا، در آب به راحتی شنا می کند، اما همیشه در آب نمی ماند، تخم هایش را در خشکی می گذارد. این حیوان دارای فک و دندان های بسیار نیرومند می باشد، کروکودیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از املاح
تصویر املاح
نمک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمساح
تصویر تمساح
سوسمار
فرهنگ واژه فارسی سره