معنی املاح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با املاح
املاح
املاح
جمع ملح، نمک ها، جمع ملیح، نمکین ها با نمک ها شور کردن: شوراندن، شورشدن، با نمکی بانمک شدن جمع ملح نمکها. نمکها، ج ملح
فرهنگ لغت هوشیار
املاح
املاح
به آب شور فرود آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سیاه و سپید شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی) ، کبود و سبزرنگ گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
املاح
املاح
جَمعِ واژۀ ملح. نمکها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملح شود.
لغت نامه دهخدا
اصلاح
اصلاح
ویرایش، سامان دادن، آراستن، پیراستن موی، سازش دادن به کردن نیک کردن بسامان کردن سازش دادن، آرایش دادن صورت و موی سر، جمع اصلاحات. راست کردن عصا و چوب را بر آتش، بصلاح آوردن، سازش کردن، آراستن، درست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.